درهای اتوبوس درتلاش اند زنی را دو
نیم کنند
و من
زیباترین جیغ امروزم را می شنوم
آن ها یکسره جیغ می کشند
لاستیکها
پلیسها
قطارها
زنها
موشها
...
و لذتام میدهند
لذت ترکاندن لختهای دردناک
زیر پوست دودگرفته ی شهری
که زیاد ام می کند / زیاد می کند ام
می خواستم بگویم
رد گلوله نیست
آن ها که زیر پیراهنی ات را سوراخ
کرده
بید است که به جانات افتاده عزیزم!
و آن لوله
که شقیقهات را نشانه رفته ،،
...
این یکی اما
- مثل لختهای-
در مغزم جا خوش کرد
پرندهای نحیف
خیسِ باران ِ چرب تابستان
با انحنای نرم شکم اش ،
که آهسته بالا و پایین میرفت
و سوت نازکی
که بینی خشک اش میزد.
درهای اتوبوس درتلاش بودند دو نیم اش
کنند
زنها زنگ میزدند
دکمههای زردی
که صدای بلبل میداد
و من
تنها
جیغ زیبا را میشنیدم
میشنوم..
آه آن نالههای نازک اغواگر
که حرامزاده های درد خواهند بود...
زمان چرب شده
تونلی که هدایتات میکند
از اتوبوسهای شرکت واحد
تا سونای بخار و ایرعربیا ..
نبودم.
نیستی.
و چهرهام/چهرهات
عوض شد
دهانام/دهانات
طعم ِ ادرار.
نشد
نمیشود
جمع نشدم.
سکوت شدیم...
شکم دادی
قوسی بزرگ
که پاهایت را از دیدرس خارج میکند.
گردنات کج میشود.
رگهایش،
تونلهای خشکی که گازهای گرم داخلات
میرانند،
داخل شکمات
آن حباب گوشتی،
که پرواز را دوست داشت ؛
و لولههای شفاف را
با گازهای شفابخششان.
له ام
انگار که چیزی خرد شده باشد
میان کتفهای کوفته ام
از جنس گلوله و سوراخ و بید
و جیغ
آه .. جیغ...
چسبیده به درهای اتوبوس
تکههایم