Saturday 3 November 2012

سیزده

بعد به دست هات فکر می کنم که چه پیر
سرمه ای ِ پا روی پا
و پوستم می لرزد


شنبه
سیزدهم آبان ماه ِ هزار و سیصد و نود و یک

به سیزده  / برای آدام



چشم ِ راست ام می سوزد
پلک ها
حشرات نازک ِ سوخته ای که می لیسند کزخوردگی ها را
خواستن بی رحم است
چشم ها :
دو زخم ِ باز

گاز را می بندم
خواب چوب های دارچین
صبح ِ تعطیل ِ صبحانه های گرم
درد  پاره های رویا
بلورهای نور ، به خاف ِ فرش
زن ات بوده ام؟
گرم و کهنه
بی نگاه
لبخند
و دست شویی هیچ وقت لامپ نداشت
سوسک ها از بوی ترس ِ تن ام به تاریکی خواب می رفتند ،
من به کمر ات
خیس و چسبناک
لب هام به کتف ،
مرد ِ مست
کبود ِ مکیدن
زمان که معلق میماند به تاریک روشن ِ اتاق.

- مرد ِ لامپ فروش چه دست های بزرگی داشت ..


زیر ِ لحاف سیاره ای هست که  هوا نمی خواهد
گرما دارد و آب
جغرافیایی نادر
نیک از برای مردن
نفس  نفس
خفه شدن
.
باید بدوم
بدوم ، بدوم ،،
کند شده
علف باشد انگار
دست چپ ام خوب کار نمی کند
زردپی تا کشاله ها :
سوزن..سوزن..
گلوگاه

منحنی های ساده عذاب می شوند
دایره های یک شکل ِ خندان
با رگه های زنده و رنگ ِ مزخرف شان
وامی دارندت بمانی
بخواهی
بخندی
بمیری
رگ (دست) به رگ (سنگ)
پا یا پای
.

گیاهی هست  به حیاط
میوه هاش : مروارید
گوشتی و آبدار
عصرها که آب اش می دهی
برگ های شسته
و من چه دلم می خواهد بمیرم؛
دلت می خواهد، بمیرم..

چهره ی پیر ات که برمی گردد.

 کلمه است.
 منحنی ِسخت ِ عین که آزار ِ حلق ، گاهی

لام ، که به آن هیکل درشت چشم های مهربانی دارد
و
ی -
که زبان اش را ربوده 

« یکشنبه
نوزدهم ِ ماه ِ شش»
 .
 نوک که زدم ؛ جوهر ِ بنفش رنگ ِ تو داشت.  بوی گردن ات .. عرق ِ طپش هات. خیس شدم. خیس می شدم. دست هام  سِر می شد. انتخاب نداشت.  دست نداشتم.  بال.
 فرح می گوید : "خوابت دیدم عسلک!.. "
خواب ِ انار.
پلک ام سوخته بود. شب که برگشتم مالیدم اش به پماد. چه نازک کز می خورد!  دلم خواست. فندک اما دیگر هو نکرد. می ترسید بکشی اش. سفت درجه اش را نگه داشته بود و می گفت : لاو! حتی وقتی خواستم. حتی وقتی می خواستم. امان داشت. برای همین گفتم شبیه اید. مثل هم کند می شوید.. می سوزانید.. خودخواه
به پلک ام پوست نو افتاد. ابروها..
فندک ماند



باید پنهان اش شوم 
یکی از مردهای خسته ی صف طویل یوسف آباد

نیایش – ایرانپارس
نیازمندی های صبح تهران
دکه ی روزنامه ها
نیمکت
خاکستر ِ چراغ

ماش می پزد
لبه ها : برف 
سوت ِ خیس ِ اسفند
سگ زوزه ی باد لای در
در را که می بستم...

سکوت ِ نحس

سیزدهم باید باشد

Sunday 21 October 2012

دریا همه مان را خورده ست




اون یک پری ِخاکی بود
با باله هایی کوچک
که به واژن اش وصل می شد
پری ِ پیری که  راه رفتن به آب خوش داشت
شنا ،
به سنگلاخ

غروب ِ
یک شنبه ها


- برای تو 
       "دیمانژ"



شهریور
خون ِ غلیظ آهسته چکید..
چند قطره ،، قهوه ای
خیس اش کرد
ضعف افتاد
چیزی از دست می داد. کنده اش می شد چیزی
می ریخت...
درد بود که می پیچید.
بیرون می ریخت درون اش
رحم اش ، خسته ی سنگینی ِ کرخت
ول
شل می کرد و خون ِ غلیظ
آهـ سـ تـ ـه راه به انقباض ِ عضلات پیدا می کرد
می چکید
می چکید

آسمان : نارنجی
شهریور.
آلوی زردی که خورشید
ماه ِ شیش
ششش..

زیر ِ پتوی نازک
به لرز چسبیده اند زانوها
نوک زده پستان
درد ،
استخوان می خراشد
پشت شیشه جانوری می خواند..
نیم چرخی و      به بالشی تکیه داد
پنجره..
پانزده دقیقه ،،

 و به اولین داروخانه می رسی

- ساق هایم را می تراشی؟
ساقه های نازک ِ مویی ام
برای تو آورده ام
لا.. لا لا لا...
جانور
می خواند

شش دقیقه،
     داروخانه..     تا خانه؟
 تاریک روشن ِ اتاق
 به سختی راه اش را تا تخت پیدا کرد
آرام ،
 فرو افتاد
چراغ های گردن دراز
نور زرد ِ اتوبان
به صندلی عقب
تو از درد  به خودت می پیچی
داری از درد به خودت می پیچی
آن سو تر
صد متر آن طرف تر
 آب
بیا بالا
الان است که پل را جمع کنند پری
از من جز بوق زدن چه کاری برمی آمد؟
آژیرهاند که همیشه بی موقع می رسند
له می شوی..
کلیه نبود
تخمدان
چه لذیذ دردی!
عفونت چربی های احشایی
تنگی ِ مغز
قد ِ بیمار از نوک بینی تا مقعد با متر نواری اندازه گیری شد
برشی طولی به روی خط وسط شکمی
و چربی های اطراف کلیه ، چربی های اطراف تخمدان و رحم
 و بافت چربی اطراف مجرای روده
که به صورت طولی همراه با عروق خونی از سراسر بدن جدا شد
چربی ها پس از جداسازی بلافاصله با ترازوی دیجیتالی وزن شدند
پُر کردند..
احشا

سپس پوست بخیه خورد و جنازه در جای گرم قرار گرفت تا به هوش بیاید
کسی مامور دنبال بازی با غضروف ها و جمع کردن ِ مفاصل ِ بازیگوش
کسی مامور چشیدن  وکشیدن ِ لکه های سفید ِ زبان ِ بزرگ و کوچک از حلق بود

پَری!  دست و پا نزن ، پُری!
شهرها پُر ات
نفس ها..هواها
آدم ها
ببین :
لب درآوردی..
هیچ کس از آن روی آب نیامده است
آب ، آب نیست
آب که نیست
خون ات ست
خونه ات
پری پری پری
بی قرار ِ من  پری!
توی شیشه ، چروک ها ،،

کف دست هام
حتی اگر تا ابد بسته بمانند
نق نزن
بوی پوست گرفتی پری ِ من
یک پا
دو باله
آب..
آب..

باله های لزج ِ آبی
قدم می شمرد
پری


قول داده ام که پرزها را نگه دارم
داده بودم
سوختند..
پری

یک باله
دو پا
پرز پرز پرز
هواها
ها

آلوی شهریور
قدم های سرخوش اش را می خورد
پری ِ خاکی
دو باله
یک پا

بتراشم ساق هایت را...

Wednesday 10 October 2012

" آ "





"مردم می دوند و از هم جلو می زنند. سگی پارس می کند.
چه آرامشی : سگ. "

(ریلکه - دفترهای مالده لائوریس بریگه)




جسد را به آب گرم و شراب شستند
مردی که هفت انگشت داشت
پاهایی نوک تیز
و احتمالن
گندیده ی احشا
من خواب ِ خون می دیدم که چکه می کرد دماغ ام
خواب ِ مهره های سیاه
می خندیدیم از درد
کسی
 به تجاوز
 قلقلک ام می داد
ها ها !


                آدم از خون خودش هیچ نمی داند
                آن مفردهای غایب بی شمار..
                                                  
(مرا به خودت  بچسبان)


پدرم دردانه ام کرده
پیراهنی شکیل که قوز گردن ام بپوشاند
که یادم بماند چرا از مردم بترسم
از دست های بزرگ شان
رهگذرها..
سلام کن
سلام
همه شان
مفردهای غایب بی شمار..

به خودت بچسبان ام .. امن ِ من!
مرا به خودت بچسبان

کدام سوراخ بخزم که نباشی؟
زهر ِ خواستنی ِ خواستن ات
باریک ِ انگشت ها
کجا؟
کی تجاوزم کردی؟
کی تجاوزم می کنی؟
بازی کجاست..
 
تمام ِاین سال ها را شاشیده ام به چهارگوش ِ لانه ام
 قلمرو ِ مرطوب ام
پناه ِ ملافه هام
چرا بیرون ام می کشی؟
لباس هام..
به خودت می چسبانی ام ..
 چرا؟



می خواستم بگویم :  " آ "
         " آ "
        " خ "
بگویم "خوشبختی" دارد خواستن ات
ضجه دارد
ترس دارد
سفته شده رگ هام
مفاصل ام
لا به لا
- کیسه های کوچک ِ کافور -
ترکیدن شان
بین ِ دندان هات ..
می توانستم بمیرم
بخوابم ،
 عمیق
جان بدم
بین بازوهات
بازوهای محکم ات
یکی از همان صبح های زود که فرار می کردم
چاقوی کوچک ناخن گیری ام
خون ام
خون ِ من !
 
                             -آدم از خون خودش هیچ نمی داند-
 به خودت ،،
مرا ..



همه چیز خوب است
خوب
همه چیز.. 

و ترسناک تر  چیست؟
ترسناک تر از آرامش ساکت ِ دست هات

 تن ات :

  زخمی،
     که نخواهم کند .
آب ِ گرمی که  به رگ هام
می ریزی
بی صدا
وحشی
بی صدا
به خودم بچسبان ام
 بدوز ام
پاره کن
آ "
آ "
تا کی می مکی آب ِ تلخ ِ چشم هایم را..

آدم از خون خودش ،،
می هراسد

آ..

آن لکه های قرمز ِ بی شمار



Saturday 25 August 2012

دبلنا




باید لباس ها را می شستم
کفک های عشق
قطره های سفید ِخون و
چکه های عرق
هی!  آب! آب!
من آن اسکلت نازک را
با احشای خیس... خیس
خش ِ صدا ، و پستان های کوچک اش
پرستیده ام
پرستیده ام 


 از پراکنده های جهنم
به  آترا




 تیز ِ ناخن و گس ِ گوشت 
میوه ی استوایی پوسیده ی من
 گیاه ِ  آدمخوارم !
دنیا ،
به اندازه ی چشم های تو وحشت دارد
به اندازه ی کبود ِ رگ ها و
ولع ِ شش هات، به ترکیدن
پنجه های نازک و تیز 
و آن تصنع ِ محزون
که توجه می بلعد.

باید می شستم
می شستم ات
پوست نرم و مریض ات را
-لخم ِ صورتی-
و آن حدقه های شیشه ای
که ادای دیدن در می آوردند
تیله های رنگی یک بار مصرف
باید تو را
خودم را
می شستم 
می شستم 

درد نداشت
شستن که درد ندارد 
سرمایی شدم باز
  سرماست
که می سوزاند
پوست ِ پیازی ام را می خشکاند
خون می اندازد به مخاط
چشم ها
می شورم..
بعد
یک نفر زیر چای را روشن می کند
صداش می آید
هرت هاش
-انگار نه انگار-
و ما تمام عصر بازی می کنیم
 با لوبیاهامان..
هرت
"بلنا"
هرت
"دبلنا"

و صدای هرت ِ فاضلاب ها

Thursday 8 March 2012

بو







" تمام نمی شد "
بو
قرارم نمی گذاشت .
نبود .. رفته بود .
فرح می گفت .
می گفت به مشام ات مانده عزیز ِ من..
بو کجا ؟
گفتم : برو حمام.
رفته بود.
باز هم .. نمی خواست.
التماس شدم .
شست...
نرفت اما
بو ،، ماند
بوی آدم سوخته
کز خوردن ِ پوست
مو
کرک ها...
قی کردم
قی می کنم
آب..     آب...  
- من که آب نمی خورم -
از کجاست  این همه آب  ؟
خون ؟ که شفاف بیرون می ریزد ؟؟
آب ام؟   بزاق ؟؟     تا کجا..؟
رنگ ندارد چرا؟
مریض و لزج
تمام نمی شود
پس گوشت ها..
گوشت ها چه طور؟
می خواهند بچسبند به تن ام؟
آب که قی کنم ،، خشک تر   ، هر بار
حرامزاده ها!
چغر
چسبناک
جمع می شوند
کپسول
چسبیده به دیواره ها
زگیل انگار

بو گرفته تن ام 
لباس ها...  تخت       مبل         یخچال
آناناس حتی  ،     بوی آدم  سوخته
صبح که خوردم
و شیر
که قی کردم باز 
پشم ِ کز خورده..  کله پاچه... پوسته ها .......چه قدر؟
 چه قدرعق بزنم تا تمام ؟
 آب ِ تن ام تمام شده
هزار بار دفع کردم
حباب های گوشتی را  
تکه ها           تکه   هام
خونی و درشت
مقعد ام را پاره کردند    
واژن و
حنجره  
حتی چشم هام  .
گوشت - زگیل - غده ها
آن کپسول های سرخ ِ خیس
جر دادند
چشم هام را حتی..
بو ، اما نرفت  
ماسید
به پوستی     که ندارم
دودی ،
که از تن ام
خون-سوخته ها
استخوان
استخوان  ها را چه کنم دکتر؟
رگ هام،،که می جهد
بدون ِ بو می شود سوزاندشان؟؟
این  حبه های خیس ِ لرز
زیر ِ دندان هام
- با درد ِ نرم شان -
رعشه ها
خون :
این
-عجیب ِ صورتی -
دلمه نمی شود چرا ؟
دکتر!
خون ام را بسوزان ...

Sunday 19 February 2012

چرا که من...







گلوی من

هزار و یک شب کابوس است
تن ام
مثله ی زنانگی اش
مچاله شده به هراس

خیس ام

زمستان ِ گرم و
زجر ِ تن ام
- بی امان -
زخم ِ تو را کم داشت.
تیغ ام بزن
بسوزان
از تن ام بنداز این لباس ِ پروصله را
که نمی پوشاند
نپوشاند
پاره گی هایم را

پاره کن تو هم
خواب ِ نداشته ام را

منقار فرو کن ، به پوست ِ خشکیده ام
چشم هام..
پرنده ی عذاب!
تک بزن و
بپر از شاخه های خشکیده ی این درخت ِ نفرینی
کرم های مریض ِ مغز ِ من
غذای تو نیست
سار ِ سبک ِ بی قرار
دخترک ِ آفتاب!

تنها
خنده هایم را باور کن
و دست هام
این
خطوط ِ
سرد ِ
انزوا

که دوست ات داشته اند
توامان

Saturday 11 February 2012

زن ها - موش ها- آدم ها







لب می جنباند
ماهی کوچکی در دستانم
لیز می خورد
ماهی کوچکی در دستانم
جان می دهد
ماهی کوچکی ، در دستانم
خشک شده
ماهی کوچکی
آویزان ِ انگشت هایم... 



" از یادداشت ها ،،
 به تن ام.
که مهربان نبودم اش،
   هیچ وقت "



نترس..
عزیز من!
این جا منم،
 و تو
وهیچ جانور دیگری نیست به اتاق
هیچ چشمی نگاه ات نمی کند
نکرده ،، هیچ گاه.
انقدر حرف نزن با موش ها
می دانم ،، زیر ِ تخت اند و صداشان قلقلک ات می اندازد به گوشت
پایه های تخت، استخوان ات است
می سایند با دندان شان
هزار بار نشان دادی ام ردهای بخیه مانند را
موش ها..
موش های قهوه ای...
موش های قهوه ای با دندان های زرد و درازشان...

نترس، عزیزکم!
می دانم، سفیدها را دوست تر داری
که مثل ِ خودت
تنها شاشیدن می دانند وقت ِ ترس
فکر نکن به قهوه ای ها
چشم ها را ببند و لذت ببر از جویدن ِ گوشت
گوشت ات
گوشت ِ تن ات
سوختگی های چسبیده به لباس
رگ ها..
نترس،، موش ِ قهوه ای ِ من
جز خودت، هیچ کس نیست به اتاق
تا برگردم،،
کمی
بخواب