گلوی من
هزار و یک شب کابوس است
تن ام
مثله ی زنانگی اش
مچاله شده به هراس
خیس ام
زمستان ِ گرم و
زجر ِ تن ام
- بی امان -
زخم ِ تو را کم داشت.
تیغ ام بزن
بسوزان
از تن ام بنداز این لباس ِ پروصله را
که نمی پوشاند
نپوشاند
پاره گی هایم را
پاره کن تو هم
خواب ِ نداشته ام را
منقار فرو کن ، به پوست ِ خشکیده ام
چشم هام..
پرنده ی عذاب!
تک بزن و
بپر از شاخه های خشکیده ی این درخت ِ نفرینی
کرم های مریض ِ مغز ِ من
غذای تو نیست
سار ِ سبک ِ بی قرار
دخترک ِ آفتاب!
تنها
خنده هایم را باور کن
و دست هام
این
خطوط ِ
سرد ِ
انزوا
که دوست ات داشته اند
توامان