Wednesday 18 December 2013

حیوان باشد، پلنگ باشد







سگ ها پاره می کردند یک دیگر را،
چنارها رقص..

شششش،،
یک نفر پشتِ سیم خوابیده ست
جیغِ ممتد خواب می بیند
شراب و سبز وعرق
می ترساند..
سگ ها  نمی خوابیدند
تا خواندم  :
"دل به مرگ دادم
 و از بالا خیز کردم.."


همسایه ی واحد چاهار بیوه ی خوش بر و رویی ست
اسم ش هورمون
هورمون چاهار پسرُ  یک گاو دارد
صدایی خوش
صبح ها می خواند، وقتِ گرم کردنِ شیر
یا پهن کردنِ رخت
پسرها ترش می کنند
گاو ، همراهی.
بعد نان می خرد
سایه ای نازک می بینم از شیشه ی در
قرمز را می افتد به آبی،  سبز
تا زرد..

ربعِ ساعت که بگذرد
برگشته
با نان ها زرد را می جهند به سبز
 تا آبی
سربالایی سخت است.
بینِ آبی و قرمز خستگی در می کنند
 بیرون را نگاه می کند از پنجره ی شکسته
اخمِ یک وری
و پوست لب به دندان می کند
از نیم رخ شبیهِ  لبخند است
که آهسته خودش را بالا می کشد
از کادرِ در می زند بیرون..
حالا آن سوی سقف کفش ها را کنده، قایق های چرمیِ بی پاشنه خیره مانده اند به عشقبازیِ
 لیزِ جوراب های سه ربع و دمپایی های سگک دار. اضطراب تندتر از کرت کرتِ  پاها
می دود . پنجره را که باد باز کرده چفت می کند؛ کمر اش خسته .. باد درد اش می دهد.
 بادِ ولگرد.. به قولِ پسرها : بادِ گوزو! که صبحِ زود راهروهای وایتکسی بیمارستان را
 گز کرده و بوی روغن سوخته می دهد..
 - وقتی زیر دامن ها و چادرها و شورت های عفونی هیزی می کند -
زیر لب با خودش هوهو می کند :
باید غروب شود،، همه شان با قوطی های بوگندوی فلزی  و چرخ دار برگردند به سوراخ های روشن شان.. پنجره ها را چه سفت می چفتند..  پدسسگ ها!  کور خوانده اند اما... از چاه مستراح بالا می آیم، و در مقعد همه شان می خزم..
تک تک شان...

.
تلویزیون می خندد

.

قوزِ گردن ام درد

.

خسته ام.
خون را با خودم آوردم این جا
توالتِ ایرانیِ خانه ی پدری،
زانوهام را عذاب می دهد.
 دست م به دو سو،
کف را روی زمین می گذارم
وزن ام روی دست ها
کاسه سرخ می شود
 خواب می روم...


می خواند شمس :
"از بامداد تا نماز پیشین، راه غلط کرده بودم و رفته - که سه روزه بودی از بالایِ کوه : نشیبی عظیم و پیش، آبِ بزرگ و از هر سو، جاده ی راه و ده و نشیب چندان که آن ده
حلقه ی انگشتری می نمود و کمرهای کوه به چه صفت.فی الجمله، دل به مرگ دادم و از بالا خیز کردم. از آن ده، خلق می نگریستند که « این حیوان باشد، پلنگ باشد یا غیره؟»
نشیب هموار، همچون کفِ دست. فرو افتادم."


Monday 2 December 2013

هفت


پاهای همه شان ژامبون است
دست هاشان
آن رهگذرها
ژامبون های هفتاد و پنج درصد
چشمهای ماتی که دودو می زند  به ساعت
ساعتِ کلاغ
هفت

بوی گندِ تخم مرغ خانه را برداشته
همبرگرِ خشکیده به سیاهیِ شومینه
صبحِ پفک و عرق
خمیازه های تخمیر
شقیقه ات را خراش می دهم
لیس می زنم خواب ات را
نازَت می دهم
دارم صدات می زنم
اسب!
" خواب داری.."


هفت یعنی کلاغ ها می جنبند 
علف ها
تاکسی ها
برگ ها
سیم ها
چروک ها
پشتِ شانه ام
نفس هاش می گوید
دنـ دا نه  دنـ دا نه
می خندند زنبورها
ناز می دهند
نیش می کشند
اخم می کنند
شانه می سوزد
می جهد از صدای کلاغ ها
خودش را بالا می اندازد
خودش را جمع می کند
خودش را می بوسد
 
نیش بیرون می کشد و
زهر می مکد

منقار فرو می کند به کتف
زهر- خون که می جوشد
شانه می لرزد


هفتِ لعنتی

Friday 15 November 2013

بيدَستَر






رنگ می‌لرزاند علف
جنگل ِ بخار
شب‌ها که سد می‌سازند ماده‌سگ‌های آبی
با زنبقِ زردِ درشتی ، به نیش‌شان
نترس توسکا!
برقص به هوهوی بادِ نارسی که فلس‌هایت را می‌کند
توت بزا..

حباب بکاف، زیرِ آب
حباب.. حباب..
تا نترکیده آوند ،
نگندیده رگ‌برگ‌هات.
بو که می‌کشد،
نیش که می‌بینی،
آن دندان‌های درشت که تراش ت می‌دهند،،
از برایشان  بخند
رعنا!
زیبای توسکا

لبخند به خاک
لبخند به آب
لب خند
به سگ‌آبی ها

Monday 21 October 2013

صفورا





زن ام ایستاده آن جا

شادی گمشده ی من!
به ظرف ها می ماسد
خاکِ تق تقِ پاشنه هایی که پارکت را ضف می زند
شیشه می لرزد..
زانو م ...

مه / دود

خانه را گرفته
چیزی را جا به جا می کند
می خواهد بالا بیاید،،
می خواهد بالا بیاورم،،
خش خشِ گلدان نمی گذارد.
و یک بطری آب را یک نفس سر می کشد

ساعت ام را کوک می کند
می بوسد..
لنگه ی جوراب و شورت ش را پیدا می کند
کت می پوشد
زیپِ همیشه بازِ کیف ش
چه دیر است..
بالا می آورم :
سه لیوان آب جو
چهار گردنِ سرخ شده ی مرغ
با پنیرِ آبی

شب اول خیس کردم از ترس ملافه را
شب دوم
شب چندم
قدِ بلندش که قابِ در را پر کرد
دست هاش،
دو سوی چارچوب
رِنگ گرفته بود پنجه ی دست چپ
اسبی  یورتمه می رفت به موج انگشت ها
نورِ ارغوانیِ چشم هاش
نرم و زهرناک
تن اش
مار، مار ، مار
گردن می خورد
گردن می بلعد

پهلو درد ات خوب نشده؟
شکم..چشم هات...؟؟
گردن ات ، که رگ می زند از درد

دوست داری دکتربازی را؟
مریض ام؟
مریضی؟
مریض..

مریض تو نیستم اما
انگار به این گل های فلفل حساسیت داشته باشی
تب داری؟
چه می لرزی به بازوهام..

زن ام ایستاده آن جا

شادی گمشده ی من!
دست کش های زرد اش تا به تا پرت شده اند به آب کش

کفِ خشکیده شان
صبور...
خوابیده  
زن ام، 
دهان اش  بوی کهنه گی می دهد
و لبخندی جاودانه
گوشه هایش را جر داده است.
می شورد
می شوراند
می شوید
کفِ زرد رنگِ دهان ش که پس داده گوشه ی لب ها
اسم ش صفورا ست

از این  سوراخ نفس می کشد

جر اش بده
به به ، چه تورم سفیدی!
و به حال خودم بگذار
کاش بخوابد
..
بخوابم..
پنجه نکشد
به خوابم.

خوب می شورد
خواب می شورم
می شورم ام
صفورا

Tuesday 1 October 2013

Milk and honey



"محبوب من
دستانی کوتاه داشت
و سیبی نیم خورده در گلو
که هرگز فرو نداد"



به پدرم
و آن خیلِ عظیم که مرا بوسیدند و
 
به اعتمادم،،
شاشیدند





یکشنبه ی سرخ
ستمگر و زیبا
غافلگیر شدیم ما
از نور، شب، قفل، لامپ،
خیسی
دل پیچه حتا
آن حفره ها که چشم بودند وگوش و دهان
بو می کشیدند
و اگر باران می بارید
اگر می بارید..

عزیزم!
من دروغ های زیادی شنیده ام
از دست ها،  خون ها،  سکوت ها
از تن ام
فصل ها..
کثافت ترین شان تو بودی
با چشم هات که مهر بود و شرار و رام
با چشم هات..
عزیزم، عزیزم، عزیزم
زنگ زده بودم ت بگویم فردا پاییز است..

و این خبرِ بهتری ست
تا سقطِ لخته ها
باد در رگ 

رگ در چشم هام
به تو فکر می کنم 
به تو که فکر می کنم ، قلب تاولِ آب داری ست 
لب : بادکشی سوراخ 
هرشب دست م را می گیرد
دستم را می کشد
دستم را می کند

 به تو که فکر می کنم...
کیستِ ترکیده ی من!
که قرار بود بچه باشی..
می چرخانم و می دفعم ت
می چرخانی ام

و باز به عق می نشینم
"دروغ چرا؟

من دلتنگ شما ام.."
و هراس 
موشِ ترسیده ای ست که جوب ها را عق می زند
سیبچه ای که در گلو مانده
استفراغی که آوازِ این روزهاست
بوی هضمِ شیر و سیب 
بوی خواب..

تسکین است هراس
شب بخیر
بخواب

Tuesday 24 September 2013

ذوفلقه




به دیم گفتم سال ِ تقاص ست امسال
می بینی؟
برخ افتاده ، حتی به کاکتوس ها
دیم نمی دید.
داشت لای پنیرک ها انگشت می کاشت..

انگشت ِ بریده
حس نداشت...

برای سیزده
یک شنبه
1391/1/13



 
لپه  
تکثیر ام می کند 

زیر ِ پوست ام ،
دانه ی خودش را می کارد
تا تکثر

زن ،  گیاه است
از رسته ی تک لپه ای ها
اول نفهمیدم 

نمی دانستم زبان اش را
گوگل کردم :
- ذوفلقه -
"تک لپه : یک فرد از گیاهان تک لپه ای
لپه ی دانه ی این گیاهان محتوی مواد ذخیره ای و اندوخته ای ست
تک لپه ای ها خود به چندین تیره تقسیم می شوند و روی هم رفته از گیاهان دولپه ای ابتدایی ترند..."
خوش نداشت
معین رابست
برگشت به پوست
دانه ها
می کاشت
زیست گاه اش کجاست؟
کرک ِ سرخ
پوشانده تخت ام را
می چرخد ،می خوابد، می پیچد
تکثیر که شد
 می مالد به ملافه ها
صدا دارد
زیاد

دمر می خوابم  
  
درد شده قفس ِ سینه ام  
اسم اش دل تنگی ست انگار
معین نظری نداشت
کشیدم :
خواستم لیس ات بزنم
خط ِ نامریی ِ گونه
شور
تا زخم هات..
می سوزانی شان...
لکه ی سفید اما چسبیده به من
پایین که بپرم
لپه های پوستی
پخش ِ زمین و هوا
لجن ها
آب
پریدم..
نپریدی چرا...

 بیدارم کرد 
آترا 
با موهاش ،
که سرخ.
گریه می کرد
لیسیدم..
کرک های سرخ
ملافه
کاکتوس ها
زن شده بودی
برخ ،به تن ات
می ترساندت لجن
لیز می شدی
به دست ام
لپه تیله ها
صبح که چای ِ الکلی ام را می خورم ، خوابی هنوز
که فکر کنی مرده ای ،می خوابی
تمرین کنی انگار
دور ِ حوض می چرخم
برج های شاخ دار
آسانسورها
- که فرقی به صداشان نیست-
می برندم
به زنی که تو نیست
تویی که زنی
من : که تو
می لیسم       ات
خار/ پرزها
لکه های سرخ ، سفید ، سیاه
خوابیده ای به زن ِ ترکمن ام
خارش ات می اندازد
خار ات
ریشه هاش...
می ترسد 
 آترا
تکست داده :
کجایی؟
بازی بلد نیست
دردش می آید
گریه بازی حتی
جیغ می افتد به مو ش
مو - هاش
قرمز ِ تار تار
دلم نمی خواهد تو باشد
می شورم اش
نوک اش
کمر اش
شکم
گوشت اش
پاها
من می شود
من : تو
می بوسم
قاچ می خورد لب هاش

امسال سرماست
گفته بودم به دیم
اما باز بطری ها را دور انداخت
بیرون آدم بود
- زیاد -
به کیسه شاشیدم
به کیسه می شاشم
اطمینانی نیست
بطری اگر بود سوراخ نداشت
دیم نمی فهمد این ها را
چای هم می زند
با انگشت هاش
باید برنمی گشتم
وسواس ام را نمی شستم
نمی شاشیدم
نمی خوابیدم،
تا فراموشی...
مست بودم
دوست داشت آترا
گفت بمان
خوابید
غذایم داد
دندان هاش
که 
 دوست داشتم 
 نازک   و  تیز 
فرو شدن شان را
و قرمز ِ لب هاش که می مالید همه جا
هی تکست می داد
بی دار شدم
صدا می خواست
لیسیدم گوش اش را
اتاق بالکن نداشت
حشره ها سوراخ ِ توری را تو می آمدند و می گزیدند
سینه اش را
خرطوم داشتم
گردن اش
مکیدم کبودی ها را
" زیباست،، نه!؟ "
از چمدان درش آوردم.
حرف اگر نمی زد
گریه اگر می کرد
ترس که برش می داشت
دلم می خواست...
شستم سفیدی اش را
نرم بود
زود خراش برمی داشت
چشم اش می سوخت
بد شسته بودم؟
یا هنوز گریه داشت؟
که نبینم ، خواباندمش
حرف می زد
حتی به خواب
دست ام را حلقه کردم به گلوش
صداش افتاد..
گردن اش
نازک
تق‌ی صدا داد
شکسته باشد انگار
خواب رفت
این بار بی صدا
دوست نداشتم یخ کند
مالیدم
ها کردم
سوزاندم اش حتی
گرم نمی شد ؟
نمی ترسید دیگر؟
تکست های لعنتی اش را نمی فرستاد!؟
موهاش را پیچیدم به دست
با دست دیگر مشت کردم باسن اش را
ناخن نداشتم

چرا خون شد؟
صورتی
از کپل هاش
آرام لغزید به ران
تو بودی..
مکیدم
تیله ها
موهاش : سیاه ، زبر ، سیاه
به دست هام
قهقهه زد
- تق-
شکستم اش  باز
- تق-

نمی توانم برگردم
- تق-
مهره هات
- تق-

خواب بودی که برگشتم
- تق-
نگات  کردم
- تق-
به خواب
تق...تق...
بخواب


بیدار شده آترا
تکست داده :

" درد افتاده گردن ام"
سوار قطار بودم که تکست داد
قطار
صدا داشت


تتق

تتق


تق

تق
 

Monday 23 September 2013

تهی گاه

پدر خواب دیده
پدر خواب می بیند
حتی وقتی نشسته به صندلی همیشگی اش 
چرت می زند...
و من
چه قــدر 
می ترسم
پدر 
بمیرد
.

    


چاله
سوراخ نداشت
خوب میشد صدای رسیدن ِ ازگیل ها را شنید
صدای مکیدن ِ ریشه ها ؛
و کرم ها ، که می لولیدند
تکان های شل ِ دهان ِ پفکی شان ؛
تا ترکیدن ِ احشا ،
به شکم های باد کرده مان.
چه آرامشی...آه!
تفاله ایم ما
وسخ
سرگین
پیخال
و خیالمان نیست
از بوی ترش مان
بریز آقا!
آخ..
خاک
خاک ِ پیر
خاک ِ خوب ِ گوشتخوار!

من ؟
- فائزه
سیزده ساله
از تهران
شکیل!
فربه!
با سابقه ی سه تجاوز ناکام
تراخم
در سه سالگی
که عارض شده به چشم راست
جوش های عفونی مخاط
ضخیم کرده پلک ِ بالا را
و پرش از ارتفاع
سیزده طبقه
بی تصادم  به آدم ها

تسریع بفرمایید آقا!
هوا خوب است
و من
می ترسم...
می ترسم   کسی زودتر از من
بمیرد باز
تصدق ِ تعبیر خواب هایتان
ابن سیرین،  تعفن را چه تفسیر می کند به خواب؟
باور کنید
می ترسم آقا!
می ترسم
از ترس ، می خوابم
از ترس
که خواب ندارم..
که لانه می سازم...
و ترشح می کنم
به ملافه ها
از ترس
ملافه های سفید
و بوی کافور ِ رویاهاشان.
باور کنید آقا!
این تعزیه
تمتع ام رسانده
بارها
تا تنفر
توارث تنهایی
خالی ِ    تهی گاه
و عشق
- که تخم ِ چپ نداشت-

آقا!
من می دیدم رضا را
دیدم ،
که قرص های نعنا خورد
و دیگر نیازی به بیدار شدن نداشت
به تیمار ،،
تیمارستان حتی ؛
..
پستان هایم را عمل کرده ام
درشت
طعم خون ِ دهان ام
و دست هام
که دیگر سرد نیستند
این جا.
مُهر ام می کنید ؟
 آقا!

Friday 9 August 2013

آسکاریس


هندوانه عرق کرده

شنا و کرفس
شنا و کرفس
خوابِ انگل های بی سر


" صدای عطسه اش می آید. خش خشِ کیسه بازی.. حالا، چیزی را قل می دهد. دوباره عطسه.
خش خش
بوم ها حصارند. پنجه می کشد.. 
روز اول :
ضجه
ضجه
روز دوم :
ضجه
روز سوم ، لانه شد
نق نق و بازی. و من گریستم... برای بوم ها که حصار می شوند گریستم. برای دست هام، که عفونی
کرم ها که از مقعد اش/ مقعد ام
و دهان
تن اش کِرم شده. دهان ش عق..  اسهال.  کرم های بی سر؛ بی چشم ؛ لوله های چرخان

حالا
خوابیده به قرنطینه.  آرام... انگار نه انگار که آن همه زالو
گفتند تا یک هفته واگیر دارد.. منِ وسواسی اما نازش کردم. نازش می کنم.. و می شورم لباس و دست ها را.
زود خوب می شوند گربه ها.. "
(از نامه ها،، به مهتاب)



از ما 

کاش همان آغوشِ آخر بماند
همان آخرین تکست :
که " بخوابی به آغوشم،،
نگاهت کنم.."
یادم بیافتد به خطِ گونه ات
دلم بریزد..

مردِ چوب اما به تخت افتاده
الوارِ پاهاش
به نوازشِ سوزناکِ خرطومِ پشه ها
پنکه خشک اش می کند.
آخرین تصویر..
خمیر می شوم

دورِ خانه می چرخم
چشم هام آب
چیزی جایی انتظارم می کشد
شلیل گندیده ای که خشک شده
کپکِ نان ها
"می دانم"
و دورِ خانه می چرخم
حاصل : جنازه ی لیزِ این خیار است.
چشم هام آب..
می دانستم
و کنارِ برگمان چرت می زنم..

سنبل الطیب بو دارد

مردی به تخت مرده
زنی زیرِ دوش،
نیمی از موهایش می ریزد..


سنبل الطیب بو می کشم

Monday 8 July 2013

سورِ کف



 گاو  "

تکیده و زیبا شده است 

بر چمنزارِ تابستانی.."


بون چو
برگردان احمد شاملو




پنج شنبه
سیزده  تیرماه
 هزار سیصد و نود و دو و فردای جمعه اش




پشت پنجره
جنونِ تیره گی
مرگ می بارد از
 شنجرفِ شامگاه
شب های سرفه و
صبح های غثیان

"برای فا"




 
ایوان ندارم.  چهار دیوار . سه قفل... سقفی که بر سرم آوار.
شب ها، سرفه دارد سرو. تمام روز شیره ی گرم ِ کسالت چرخیده به آوندهاش. زل.. زل.. کثافت آسمان. کثافت خاک. این شیشه ها که فکر ِ بادهای خنکِ آن سوشان هوش از سر
می برد.  آدم هاشان.. بوی پلو
 
- کلاغ های پیر جز مرده خواری چه می دانند؟  جز ریدن و هوار؟.. هر دوپا یک انسان است. هر انسان دو روده.
طویل..
سرو ، می جنبد
تخم های خسته.. هزیلانه می نوشند شبِ کوتاه را
تکان
تکان
شبِ سیاه
سیاه  برگ ها
سیاه  باد
سیاه ،، می بارد
زنجره 
زجرِ ماه
سرو             می گرید
تکانِ شانه هاش
فاخته ای
سقوط می کند خوابِ آتش را
تا سردِ خاک

خاکِ جان پناه
.
.
.
به من گفته بودند آن جانور را بترس. دو پای بلند دارد. دو دست . به یکی کیسه ، دیگری اغوا. بچه خرده ها را می ریزد به کیسه؛ می برد.. نا کجا
شب که شد ؛ لیس می زند کف پایشان را. چنان می خنداند شان که کف بریزد از دهان و گوش و گلو.. دماغ شان... می خورد کف ها را. کف، خوراک ش است. جفت اش. افیون اش.
 بعد تن ها را می دوزد. می بندد. از هراسِ روزِ مباد!
 پر می کند ؛ با همان دست های اغوا..
 
برجِ انبار،  بلند است. سیزده ، و حتا بیش تر.. خراش می خورد آسمان به شاخ هاش.
آسمان خراش..
"سلسله"
چه  ترس ناک واژه ای
غلیظِ بزاق اش.. پاهایت را. دست هات.  دستت چسبِ پای یکی ، پایت چسبِ دستِ دیگری
زن جیر
.
جیرجیرک ، می خواند
زنی در من تخم می گذارد
صداش..
صدای باد

جـ  ،  جمعه است.

جنون ِ سور

Sunday 30 June 2013

"یعنی آن قدر زندگی کن که به گازِ کربنیکِ آزاد خو کنی، بعد به خاطر اوقاتِ خوشی که بر تو گذشته تشکر کن و برو. رویای من همیشه همین بوده، این همه طناب و ریسمان بدون ستون یا پایه. بله، جنینی پیر، فعلا چیزی بیش از این نیستم، سپید موی و ناتوان، کارِ مادر هم ساخته شده، من باعث شده ام او از درون پوسیده و فرسوده شود، او به کمک قانقاریا مرا پس خواهد انداخت، شاید بابا هم در این مهمانی حضور داشته باشد، من با سر سقوط خواهم کرد و در سردابِ مردگان ناله سر خواهم داد، نه این که واقعا ناله کنم، ارزشش را ندارد. تمام داستان هایی که برای خودم تعریف کرده ام، آویختن و چسبیدن به آن مخاطِ گندیده و فاسد، و آماس، آماس، و بیانِ این که، عاقبت یافتمش، افسانه ام را. اما این حرارت و داغی ناگهان برای چیست، آیا اتفاقی افتاده، آیا چیزی تغییر کرده؟
نه، پاسخ منفی است، من هرگز زاده نخواهم شد و از این رو، هرگز نخواهم مرد، و این شغل خوبی هم هست. و اگر از خودم و آن دیگری که خودِ کوچکِ من است حرف می زنم، انگیزه ام مثل همیشه تمنای عشق است، خوب، با این وصف، ترتیبم داده می شود، انتظارش را نداشتم، نیاز به وجود یک گورزاد، دستِ خودم نیست..
(مالون می میرد - ساموئل بکت)


یک تانکِ بزرگ است..
دری که به هم می خورد
دست های چاقِ مر
دِ روکش طلا
قصابی
نانِ تلخ
با با

حالا چند ساله است؟
وقتی ریحان می شورد
وقتی ریحان هایش را گندزدایی می کند
یک راسته ی گاو می خرد و
با ریحان و چیپس تزیین می کند
موهایش سُر می خورد
می چسبد گوشه ی خیسِ لب ها
-آن دست های پیرکه بی تفاوت این منظره را می نگرند..-
چند ساله ش است؟
هفت روز آزگارست که خواب رفته ایم
خشکیدیم
من و گربه توله ام
زیرِ آفتاب
بعد بارید
بارانِ بی گاهِ  برج سرطان
خوش و خوشبخت
آب خوردیم تا صبح
و لبخند زدیم، با لنگ های وارفته
 مان  :
من باده ی روشن گیلاس نوشیده ام،
سوگندهایی که آهسته رد و بدل می شد نیوشیده ام.."*
و خواب رفتیم باز

نگو که عشق تقصیر ست..
تابِ من!
ببین چه طور این کفِ خالی، انگشت هایم را می خورد
پوک می شوند شانه هام
و دل تنگی ات
گیاهِ پشتِ پنجره ام می شود
آب اش می دهم
شب ها
 
تو را نمی شناسم
که کیسه های آشغال م را با خود می بری
ظرف های شام را جمع می کنی وصبح ها
ورمِ سرم را نوازش می دهی
 ..
بعد می روی
می مانی

می روی
من زل می زنم به سقف
فلج
زل می زنم به ما
درون ام،
می
ری
زد
آب می کشند غده هام
یک تانک بزرگ است.
آن سوی کاغذ،
رضا نقطه می گذاشت
می ترکید،
تانک



اشک ها به هم می مانند - آراگن
"و گاهی نمی توانید، منظورم این است که نمی توانید روی پاهایتان بایستید، و مجبور می شوید کشان کشان خود را به نزدیک ترین زمینِ سبزیکاری شده برسانید، با چنگ انداختن به دسته های علف و تکه های زمختِ زمین خود را جلو بکشید، یا به کپه های خاربُن، جایی که گاه در آن ها خوردنی های خوبی گیر می آید، و گاهی نیز بوته های بلندتر هست که می شود سینه خیز به سمت شان رفت و در میان آن ها پنهان شد.."
 (مالون می میرد – بکت)

Wednesday 29 May 2013

زنِ توی کیسه

برده بودند ش
سیاه با بوته های صورتی
آدام گفت
گفت تنِ همان مانکن دیده
همان که پیش تر قهوه ایِ نرم
با بوته ها.. بوته ها..
 و برداشته بود از برایم
سیاه را برده بودند اما
سیاهِ بوته های صورتی
و زنِ توی کیسه خندید
دست اش پرتقال
گردن اش  :مروارید
لمیده،،
می خندید
تب دارم
گر
زیر پوستم
توی عکس مردی نشسته
مثل تو
خطی از لبخند به گونه اش
چشم هاش اما
                   
کور..
کسی پوستر گربه چسبانده درِ اتاق
نرگس تازه، به گلدان
روسری سپید ، سر دخترک 
ظرفِ پرتقال
دلم جمع می شود


زنِ توی کیسه
زنِ پرتقال ها و شعف
گربه توله های سفیدِ روی در
مروارید و توله و مروارید
زنِ لم
سیاهِ پوسیده
گل های صورتی، بوته اش
زنی که بوی خوشمزه ی مرغ می دهد

Tuesday 14 May 2013



افق پرنده بود

سرخ بنفش
فوج فوج
شن بود
که از بال هاشان به دهانم
دوشِ شورِ ریم 
کف-برف های صرع
و از خواب پریدم..
از خواب ،،
می پریدم




کلید دارد
می دانم
خودم را که خشک می کنم
و سوت می زند پشت در
سایه ی کشیده ی استخوانی اش
بی هوا می بوسد
دهانت به دستش
دست هات گردنت پاهات
به دستش
می خورد جیغ هایت را
نفس.. نفس..
بی     هوا
تا کبود
تبی خفیف
حدقه ها را می سرد تا زانوهام
زانوهام
زانوهای پوک ام
پر از بخار
اسم خیابان یادم نمی آید
اسم هیچ خیابانی یادم نمی آید
ولنگار و مفلوج
مردی سقلمه ام می زند
سگی،
می شاشد به خلواره
نرم می شوند دندان هام
تکه ای غضروف
که باید تف کنم
جمعیت ولرم
هل ام می دهند خیابانِ سربالا را 
زنِ ریملی می پرسد حالم خوب است؟
و پقی می زنم زیر خنده
تف ام می پاشد به ریمل هاش
شادمانم
شادمان
غش غش
می خندم
به رقتِ کلفتیِ آلت/شیافِ این رعشه های غشی
این باد گنده که مانده به شش هام
بیرون اش نمی دهم
نخواهم داد
مردی تنومند با لپ های سرخ تنه ام می زند
گلویم خرخر می کند
خونی رقیق خیس می کند ران هایم را
آب می خواهم
آب
فرجه ای کوتاه 
صدایی که بگوید
خواب خوش.
خمیازه ای 
که جر دهد دهانم را
پلک هام 
که بچسبند به بخار
زیر آب
پوست می اندازد پرنده ای چاق
زیر آب
حباب های تشنج و چهره ی فشرده ی موشی مریض
امتدادِ نازکِ انحنای دم اش،
خیسِ ادرار

کمرم
می سوزد
 
صدای سوت
- 
تمامم نمی کنی چرا..-
- 
تمام نمی کنی م چرا..-
رحم ام
انباشته 
تخم - تبلت های شیری رنگِ چرب 
زگیل های عبوس
خوشه های دروغ
گشادِ مردمک ها
پلک هایی که نمی چسبند زیرِ مومِ داغِ دوش
خشک مانده زبانم
به این همه آب
سطلِ دستمال های خون واستفراغ
لکه ها
بگو چه قدر بی زاری از این لایه ی فرسوده ی پریده رنگ
که گوشت ام چسبیده
این تقلای بی نفس
کرکِ نرم و شرمگین اش
چربِ دست ها
- 
تمام
نمی شوی
چرا-

اضطرابِ حفره
خودش خودش را چاق می کند
مکنده و تار
سرخِ گرم
بچه کرده لای دستمال ها
گیاهی گوشت خوار
نوسانی ، مدام
نیمِ خودش را
می  خورد
نیمه اش