Tuesday 24 September 2013

ذوفلقه




به دیم گفتم سال ِ تقاص ست امسال
می بینی؟
برخ افتاده ، حتی به کاکتوس ها
دیم نمی دید.
داشت لای پنیرک ها انگشت می کاشت..

انگشت ِ بریده
حس نداشت...

برای سیزده
یک شنبه
1391/1/13



 
لپه  
تکثیر ام می کند 

زیر ِ پوست ام ،
دانه ی خودش را می کارد
تا تکثر

زن ،  گیاه است
از رسته ی تک لپه ای ها
اول نفهمیدم 

نمی دانستم زبان اش را
گوگل کردم :
- ذوفلقه -
"تک لپه : یک فرد از گیاهان تک لپه ای
لپه ی دانه ی این گیاهان محتوی مواد ذخیره ای و اندوخته ای ست
تک لپه ای ها خود به چندین تیره تقسیم می شوند و روی هم رفته از گیاهان دولپه ای ابتدایی ترند..."
خوش نداشت
معین رابست
برگشت به پوست
دانه ها
می کاشت
زیست گاه اش کجاست؟
کرک ِ سرخ
پوشانده تخت ام را
می چرخد ،می خوابد، می پیچد
تکثیر که شد
 می مالد به ملافه ها
صدا دارد
زیاد

دمر می خوابم  
  
درد شده قفس ِ سینه ام  
اسم اش دل تنگی ست انگار
معین نظری نداشت
کشیدم :
خواستم لیس ات بزنم
خط ِ نامریی ِ گونه
شور
تا زخم هات..
می سوزانی شان...
لکه ی سفید اما چسبیده به من
پایین که بپرم
لپه های پوستی
پخش ِ زمین و هوا
لجن ها
آب
پریدم..
نپریدی چرا...

 بیدارم کرد 
آترا 
با موهاش ،
که سرخ.
گریه می کرد
لیسیدم..
کرک های سرخ
ملافه
کاکتوس ها
زن شده بودی
برخ ،به تن ات
می ترساندت لجن
لیز می شدی
به دست ام
لپه تیله ها
صبح که چای ِ الکلی ام را می خورم ، خوابی هنوز
که فکر کنی مرده ای ،می خوابی
تمرین کنی انگار
دور ِ حوض می چرخم
برج های شاخ دار
آسانسورها
- که فرقی به صداشان نیست-
می برندم
به زنی که تو نیست
تویی که زنی
من : که تو
می لیسم       ات
خار/ پرزها
لکه های سرخ ، سفید ، سیاه
خوابیده ای به زن ِ ترکمن ام
خارش ات می اندازد
خار ات
ریشه هاش...
می ترسد 
 آترا
تکست داده :
کجایی؟
بازی بلد نیست
دردش می آید
گریه بازی حتی
جیغ می افتد به مو ش
مو - هاش
قرمز ِ تار تار
دلم نمی خواهد تو باشد
می شورم اش
نوک اش
کمر اش
شکم
گوشت اش
پاها
من می شود
من : تو
می بوسم
قاچ می خورد لب هاش

امسال سرماست
گفته بودم به دیم
اما باز بطری ها را دور انداخت
بیرون آدم بود
- زیاد -
به کیسه شاشیدم
به کیسه می شاشم
اطمینانی نیست
بطری اگر بود سوراخ نداشت
دیم نمی فهمد این ها را
چای هم می زند
با انگشت هاش
باید برنمی گشتم
وسواس ام را نمی شستم
نمی شاشیدم
نمی خوابیدم،
تا فراموشی...
مست بودم
دوست داشت آترا
گفت بمان
خوابید
غذایم داد
دندان هاش
که 
 دوست داشتم 
 نازک   و  تیز 
فرو شدن شان را
و قرمز ِ لب هاش که می مالید همه جا
هی تکست می داد
بی دار شدم
صدا می خواست
لیسیدم گوش اش را
اتاق بالکن نداشت
حشره ها سوراخ ِ توری را تو می آمدند و می گزیدند
سینه اش را
خرطوم داشتم
گردن اش
مکیدم کبودی ها را
" زیباست،، نه!؟ "
از چمدان درش آوردم.
حرف اگر نمی زد
گریه اگر می کرد
ترس که برش می داشت
دلم می خواست...
شستم سفیدی اش را
نرم بود
زود خراش برمی داشت
چشم اش می سوخت
بد شسته بودم؟
یا هنوز گریه داشت؟
که نبینم ، خواباندمش
حرف می زد
حتی به خواب
دست ام را حلقه کردم به گلوش
صداش افتاد..
گردن اش
نازک
تق‌ی صدا داد
شکسته باشد انگار
خواب رفت
این بار بی صدا
دوست نداشتم یخ کند
مالیدم
ها کردم
سوزاندم اش حتی
گرم نمی شد ؟
نمی ترسید دیگر؟
تکست های لعنتی اش را نمی فرستاد!؟
موهاش را پیچیدم به دست
با دست دیگر مشت کردم باسن اش را
ناخن نداشتم

چرا خون شد؟
صورتی
از کپل هاش
آرام لغزید به ران
تو بودی..
مکیدم
تیله ها
موهاش : سیاه ، زبر ، سیاه
به دست هام
قهقهه زد
- تق-
شکستم اش  باز
- تق-

نمی توانم برگردم
- تق-
مهره هات
- تق-

خواب بودی که برگشتم
- تق-
نگات  کردم
- تق-
به خواب
تق...تق...
بخواب


بیدار شده آترا
تکست داده :

" درد افتاده گردن ام"
سوار قطار بودم که تکست داد
قطار
صدا داشت


تتق

تتق


تق

تق
 

Monday 23 September 2013

تهی گاه

پدر خواب دیده
پدر خواب می بیند
حتی وقتی نشسته به صندلی همیشگی اش 
چرت می زند...
و من
چه قــدر 
می ترسم
پدر 
بمیرد
.

    


چاله
سوراخ نداشت
خوب میشد صدای رسیدن ِ ازگیل ها را شنید
صدای مکیدن ِ ریشه ها ؛
و کرم ها ، که می لولیدند
تکان های شل ِ دهان ِ پفکی شان ؛
تا ترکیدن ِ احشا ،
به شکم های باد کرده مان.
چه آرامشی...آه!
تفاله ایم ما
وسخ
سرگین
پیخال
و خیالمان نیست
از بوی ترش مان
بریز آقا!
آخ..
خاک
خاک ِ پیر
خاک ِ خوب ِ گوشتخوار!

من ؟
- فائزه
سیزده ساله
از تهران
شکیل!
فربه!
با سابقه ی سه تجاوز ناکام
تراخم
در سه سالگی
که عارض شده به چشم راست
جوش های عفونی مخاط
ضخیم کرده پلک ِ بالا را
و پرش از ارتفاع
سیزده طبقه
بی تصادم  به آدم ها

تسریع بفرمایید آقا!
هوا خوب است
و من
می ترسم...
می ترسم   کسی زودتر از من
بمیرد باز
تصدق ِ تعبیر خواب هایتان
ابن سیرین،  تعفن را چه تفسیر می کند به خواب؟
باور کنید
می ترسم آقا!
می ترسم
از ترس ، می خوابم
از ترس
که خواب ندارم..
که لانه می سازم...
و ترشح می کنم
به ملافه ها
از ترس
ملافه های سفید
و بوی کافور ِ رویاهاشان.
باور کنید آقا!
این تعزیه
تمتع ام رسانده
بارها
تا تنفر
توارث تنهایی
خالی ِ    تهی گاه
و عشق
- که تخم ِ چپ نداشت-

آقا!
من می دیدم رضا را
دیدم ،
که قرص های نعنا خورد
و دیگر نیازی به بیدار شدن نداشت
به تیمار ،،
تیمارستان حتی ؛
..
پستان هایم را عمل کرده ام
درشت
طعم خون ِ دهان ام
و دست هام
که دیگر سرد نیستند
این جا.
مُهر ام می کنید ؟
 آقا!