Saturday 5 April 2014

حمل نوشت




هزار ستاره ی دریایی دیده ای هرگز
که خیره خیره نگاهت می کنند
با چشم هایی ، که چشم نیستند؟

شعله ولپی/ ترجمه ی محسن عمادی

-پاره ها-
نود و دو :

کمالی سفید است

صدا می زند مرا
با پسوندِ "جونم"
و هویجِ گرم و بلغاری می جود
تند ، تند
جایی برای سوزاندن نمانده
پوستی،
مویی،
کله پاچه ی آدمی،،
ترشحی.. چیزی..
همه خوشحال ند
کله های کلمیِ بی حس شان لق می خورد به عطل
هر کدام سوزنِ خودشان را دارند
هر کلم یک سوزن
بعضی شان ورم می خواهند
بعضی شان فلجی
بعضی فرو
نرهایی که پشم زهارشان را روی سر می خواهند عجب ترین اند!
فرح می خندد
صدایش جیغ تر از اسپیکرها

صدای نمک هم..
نمک صدا دارد
گفته بودم ش
زنگ که می زد گفتم صدای بخار است و نمک،
بعد شن،
بعد تو.
دیرتری.. که اگر جیغ نبودی نمی شنیدم
خندید
نمک و شن  و کمالی هم..



یکم : آسیکلوویر


حبه ها میوه ی بهار ند
دهان از خوردن شکوفه زده
سقِ  شکفته ام..
چشم هام...
می ترکند به وان
وانِ نمک
می ترکاند ام تمامِ شب و
 خواب می کند
تا صبحِ صبحانه ی انگور و هنسی و آسیکلوویر

خودش خودش را زیاد می کند..
 تمامِ تن م حبه


دوم :
" به جای خشتچه گر شصت نافه بردوزی 
هم ایچ کم نشود گند رشت آن بغلت "
  (عماره)

برای ش. راد


 
تو که زنگ می زنی گزگزِ دیوار بر می گردد
نیش می زند
می سوزاند
چشم هایم دمل
تخم می ریزاند به تخمِ هر دو چشم
زبانِ زردِ دوشاخه اش
که خوب آموخته آن عفونت خودشیفته  را چطور بچرخاند
لیز کند و
 چون گوزِ رنگارنگ و آب داری بیرون بپاشد .

- مبارک
- مبارک
-  زیبا (!) ،، عید تو هم مبارک..



سوم : سوت


دماغم سوت می زند
خواب دیدم خوابیده
و دماغ برایش سوت می زند
هی نفس م حبس که پاره نشود خوابش
تا کبودی
و سوت بزند
هی نگران و حبس
پشت چشمش آهسته می جنبد
انگار که مردمک بی قرار باشد
نخواهد ببیند
دماغ را به همان حال خفه گی جلو بردم،
خواب ش را بو بکشم..
که دیدم ندارد
نداشت.
گوش نداشت
هر دو سو را گشتم
هیچ سوراخی نبود که سوت م برود/ نرود
چه آرامشی!

افتادم چارطاق
بگذار خودشان را بکوبند به پلک 
صدای بوسه های ریز می دهند..



چهارم/ پنجم/ ششم/ هفتم : چلچلک


نگاهش که کردم ، دست های حنایی اش را برایم درآورد

ده کرمِ چست و کوتاهِ لولنده 
  که قبراق می جهیدند
نام ش را پرسیدم
آهسته صدا داد :
- منقش
بچه ها اما می گویند : " بی بی لال "
بچه ها چهار زنِ چاق اند
که 
عید می روند چلچلک هوایی در کنند
دو به دو
ران های گوشتی شان روی نیمکت چوبیِ کوچک  به هم می مالد
و یک دیگر را "خوشگل خانوم" صدا می زنند.
دامنِ چلچلِ یکی شان  رفته لای شورت
همان که شیشا می کشد
بی بی لال چایِ نعنا می دهدم
بادِ خنکِ مرطوب
روی پوست
لای موهایم

- حنا صدایت کنم؟
لبخند می شود.


هشتم : ورگ

دستِ راست م خشکید
سیاه استخوان ها

و گوشتی بنفش،  که پوست را پس می زند..
دست راست م افتاد.

 نوشتم :

خاک شور تجاوزم می کند
شهر برج های قضیب
شن می باراندم
گوشت بنفش رنگم را نمک سود می کند
نیش می کشد
خواب می بینم... و وقتی می جهم
دل تنگ م به چشم هات
چشم های بسته
چشمِ ورگ..


نمک ، واژه می خورد
-پاک می کنم-

نهم : کفترها


کفترهای چاهی حیاط را فضله می بارانند
کفترهای عرب
به فرح گفتم چه طور زنده می مانند به این آتش و نمک؟
نمی مانند..
روی هوا می میرند
بی حال می شوند از گرما
همان وقتِ پرواز
می افتند به آسفالتِ خیابان، یا خاک، یا چی
جان شان در می رود
گنجشک ها هم..

دهم/ یازدهم/ دوازدهم : قارچ

چه کسالتی..
قارچ می گیرم از وان

از چراغ ها
چشم های زنِ روس
پلاستیکِ لب هاش

توی نقاشی زنی ست
چشم هاش گیلاس
در آمده
یادم نیست

اسپرایت یا کوکا؟
باید فکری کرد
نمکی؟
یا فلفل هالوپینو؟
ما برنامه ریزی می کنیم
من نصفه بخورم
تو یکی و نصفی؟
تهِ مرا می خوری
قول نمی دهی..

سیزده :  سه نقطه

آن بودم
آن اش
دست نداشتم که..
زیرِ پتوها،

به یحیا می گفت
روشن شد یحیا
آهسته لرزید
شب ها روی ویبره است
بی صدا
نور اما بی چاره است
نمی شود نباشد
تا تهِ شارژ را می مکد
تا ته
مثلِ بو
قرار بود لای عدس ها سبزه شود
ناخوشای نتن ش اما خانه را گنداند
کپک های بنفش
با هاله های زرد
هر واژه یک کپک
بنفش
روی گونه ام

که تاریک 

که بنفش ست
که کوه
کتف من است او..
پاره ام


پاک می کنم
سیزده می خندد

دندان هاش نمک..