/ ازاله ی ازخ
برای دیم
و چهارشنبه ی سور مان
از پنجره پیدایند
ابرک های لذیذی که برایم صبحانه می سازند
لوله لوله
خمیریِ شیرین که استوانه اش شکل دادند
رنگ ش بهار
حبابِ سبز
ژله ی لرزانِ کنارِ لب ش ..
می نوشم و
هیبتِ شیرین تکانی خواب آلود می خورد
خودش را با برگ ها پوشانده
گره گره
خزه ی موهایش
نگاه می کنم و لشکری سبز
تابِ چشم هایم را می خورند
لمحه لمحه
باغ می شوم
و پشه های سرگیجه
قربانِ چراغ هایم می شوند
"خ" می خندد
لبخنده ای گشاد که برای هیچ کس نیست
حتا خودش/دندان هاش..
دو عدد صبحانه، یکی ظهر و یکی شام
چهار چغندر خورده و صورتی می شاشد
نوشته خودش را به گردش برده
فراغت می خواهد
دست خطِ افیونیِ بی قرینه اش
می خوانم و گیلاس می ریزم انبیق
از برای سورِ چهارشنبه،
لیکور بسازم..
کاغذش آینه را چسبیده :
"- بوی علف می دهد هوا..
بشاش ام! "