Thursday 12 June 2014

خرسندی

/ ازاله ی ازخ


برای دیم
و چهارشنبه ی سور مان



از پنجره پیدایند
ابرک های لذیذی که برایم صبحانه می سازند
لوله لوله
خمیریِ شیرین که استوانه اش شکل دادند
رنگ ش بهار
حبابِ سبز
ژله ی لرزانِ کنارِ لب ش ..
می نوشم و
هیبتِ شیرین تکانی خواب آلود می خورد
خودش را با برگ ها پوشانده 
گره گره
خزه ی موهایش
نگاه می کنم و لشکری سبز
تابِ چشم هایم را می خورند
لمحه لمحه
باغ می شوم 
و پشه های سرگیجه
قربانِ چراغ هایم می شوند 


"خ" می خندد
لبخنده ای گشاد که برای هیچ کس نیست
حتا خودش/دندان هاش..
دو عدد صبحانه، یکی ظهر و یکی شام
چهار چغندر خورده و صورتی می شاشد
نوشته خودش را به گردش برده
فراغت می خواهد
دست خطِ افیونیِ بی قرینه اش
می خوانم و گیلاس می ریزم انبیق
از برای سورِ چهارشنبه،
لیکور بسازم..


کاغذش آینه را چسبیده :
"- بوی علف می دهد هوا..
بشاش ام! "

Monday 9 June 2014

زنبق صدایش می زند






دریچه ی روشن    
مردی زن ش را می خواند :    
-سهیلا!    
-ســهیلا!    
و خوابِ گربه می جهد    
گوش می شود،    
دهانِ بازِ خمیازه اش    

.
نای شهریور
و آلوی نیمه اش

-برای اسکارلتِ رومیزی شده-


از بوقِ کوتاه
تا بریدنِ چشم هات
هزار سال می پوسد
ساطورِ دست هام.

عقربِ خندانی بر شانه ام

تقصیرِ درزها نبود
تقصیرِ سقفی که ریخت
تقصیر ِ سوسک درشتی که جا نمی شد به چاه حتا
تقصیرِ بوی توست و مویه های پوستِ من
به تاول و تب خال
کویر کویر که ترک-خون می شود زیرِ چشم هام
خشکی از خانه نیست که قطره بچکانی حفره هامان را
خشکی ِ بو هاست
عذابِ دست هات
که بازی را خوش دارد
هنوز 
و صدات 
که :
" سرشیرِ گرمِ تمامِ صبح های خواب مانده گی ام!
شقه ی چادرپیچ!
نانِ گس!
اره ی دهان م صدایت می زند ،

زنبق!
بی حنجره
علفِ حرامِ نم ت نشخوارِ دستِ هرز می چرخانم
دستی که  دست نمی ماند
از برایت
پنجه ی خنجر
تا کبودِ پاهایت را
 شابلوط بچینم..
بارانِ چوب و هلاهل ت
دره ی بنفش
که خواستن
/نخواستن ات
دشوارترین مرض است"

یاد ام، می چِـ کد
بی نواتر از  دل تنگی
گاوی که شیر اش را بدوشند
"زنـ بق"
که صدایم می زند
تا تقلا،
دهانِ خاک ش را خنک  کند
/خاک م
خوابِ جویدنِ ساقه هایم..
جویدنِ خوابِ ساق هام...




Tuesday 3 June 2014

نعنا


تو که خاموشی را پیش می کنی
تو که آبْخَند،
می بری از یاد..

بیژن الهی


"به نعنای خیابانِ سیزده
حلزونِ سنگدان ش"


نسرین نامِ گلی ست
گلِ نسرین
می گوید پستانِ چپ ندارد
از دست داده
رادیو پخش می کند
وقتِ خوبِ صبحانه
و زنم پنیرِ سبز و تاول می سازد
گوجه بکاریم؟
گوجه و ریحان
یا نعنا؟
- نعنا..


زنم نعناست
رعد که بزند،
سبز می شود روی تراس
زخم هاش می تپند
به نمک-آبِ وان
هرزآب که بریزد
از هوش رفته
زیرِ پلک هاش،
سگی پیر زخم می لیسد
وقت .. وقتِ ماهِ تمام

نسرین
گلِ گوشتی
با پرک هایی که چین خورده اند روی هم
شکفته
کسالتِ عرق سوزِ مابینِ دو ران
دوران
دَوَران
دورِ اَن!
مرغِ غم گینِ چاق، 
پیغام های "خوبی؟" ِ آخرین معشوق ش را پاک می کند
تکست های لزجِ چاق سلامتی
میانه ی خفتن و رعد و خود ارضایی
خون لخته می جوشاند
وقتِ کاهلِ ظهر
سیاه می شود نعنا
به سنگدان

باید پوشاند
زنم خوب بلد است
با ملافه و روزنامه شیشه های لخت را می پوشاند
سوراخ ها..
زنگ ها..
هیچ چیز ترسناک تر از زنگِ در نیست
آن صفحه ی کوچکِ ابله و چهره های گچی اش
یا آن چشمیِ خائن
که ذره بینِ سکوت می شود
همه شان از یک قماش ند
سوراخ ها و واژه ها و سیم ها
همه چیز را می گندانند
بوی گندِ خواستن
بوی گندِ نخواستن
عفنِ دل تنگی
باید پوشاند


حالا تمام روز اسکارلت نورِ سرخ می پاشد به اتاق
بازوهای صلیب ش
لکه هاش
لش و لخم و لخت
تاب می خورند
زور- کِش شده
تار و پودش وا داده چند جا
مفصل های در رفته اش..
غمگین ترینِ زن
برهنه
مندرس
بی چاره و زیبا
تاب می خورد به قاب
نور،
نورِ کور،
می دراند ش.
وقاحتِ لکه هاش
غم گین تر..

و من نام ش را فراموش می کنم
نامِ کوتاه ش
تلی از چانه و چشم و گیاه
تاول می شود پشتِ چشم هام
تیله های کیف
تیله های رنگ و خون بازی
- شکستیم شان-
پره های رنگ را می خواستیم
پره های نازکِ شادی
و این زبانِ سلیس
که ماندن را به یک دندانه بند می کند
آویزانِ میخی
که قرارست نقطه ی همیشه سیاهِ داستان باشد
و نقطه ی آخرست
و همه ی نقطه هاست
بستِ بی قرار


نمک می پاشم..
بو کرده آب
آب ها هم بو می کنند.