Monday 5 January 2015

جِیلان




نیمه!
تو هیچ تمام نمی‌شوی
گرسنه‌،        نان می‌مکی
نان ‌َم
ابرِ خاردار َم
 باد - مویه ات
شیهه‌ی بی‌دندان‌ َت، که بر‌نمی‌گردی..
هرزه!
و برمی‌گردی و           رعد می‌خندی
زنگوله‌هایت..
زنی
نا-زنی بس!

خانه می‌خوابد 
روی برگ‌ها
خارِ نرمِ خفتن‌
 بو،
اتاق را مثلِ درد می چرخد
می‌جوشد هوا 
می‌جوشد عقربه
چشم و
پوست و
تک تکِ
استخوان‌های
تخت،
می‌جوشد.. می‌جوشد..
- ملال ، می‌جنبد -
 لب سوخته
  پس چرا.. چرا.. چرا نمی‌گندی َم؟
کدام جادو/ لعنت/ معجزه‌ی  گه نکشیده‌ لای جرز نفس می‌کشد؟
دیوار نیست..
دروغ می‌گوید خواب
تا چنگ ‌بزنم پیِ بو ، پوست می شود
پوست َم...
خونِ زیرِ ناخن‌هام
ناخنِ صبح ام..
زخم که دروغ نیست
نور بزند، گوشت می‌شود دیوار
حیا ندارد شب
دروغ می‌گوید
دروغ می‌گوید
می‌چرخاند‌ َم بوی‌ خواب َش را
تا پوست بشکفد،
از خواستن..
خشک و
سخت دل و 
یاقی.. 
آن سوی دیوار، بو ست
می‌گوید-
آن سوی پوسته‌ی لعنتی ..

و ناخن می‌کشم

باد ، می‌خندد
بادِ یکشنبه
که چنارهای پیر از برایش لرزیده‌اند
چنارهای کجِ نیم سوخته
 مایل، همان‌طور
 پوسیدند
تمایل شکم‌های خوشبوی پوک‌شان را ترکاند.
یکشنبه‌ها ،
بوی سوخته‌ی چوب می‌شنود
علفِ لرزِ پره‌های بینی‌اش..
سگی، لیسه می‌کشد به زخم
می‌جهم..

ما سه لیوان داشتیم. من‌ُ ، انار‌ُ ، عرق‌ُ ،  و زنِ ترکمن ام : جِیلان. لب نداشت جیلان که لیوان. روسری بود. بلند، تا مچ‌هام.. می‌پوشاند. دراز می‌کشید و، خانه می‌خوابید روی گل‌هاش. گل‌های درشت‌اش ، پناه..
تا رفتن ،، ماند روی تخت.. مچاله،، ماندن خواست. گفتم: رومیزی‌ات می‌کند زیبا.. پاره می‌شوی... حیوان است.....
همان خواست.
بی من حتا..




چیزی سوخته
آتش‌فشانی مومیایی
آویخته
سیم و حباب و اشک
پاره‌های جیلان ست :
چلچراغ ِ خاموش
چکه می کند چرکِ سوراخ
سوراخِ  سَر اش
-که حباب شده-
سوراخِ  دست‌ها ، پاهاش..
جلجتاست اتاق
باد که می‌پیچد‌‌ 
می  دَرَد
نور است واشک و زوزه 
باغِ چلچراغ

دندان دارد
بادِ   وقیحِ   یکشنبه