Sunday 22 February 2015

آزفنداک





دیشب 
از قوزِ کوچک آب می چکید..
جانور خوابید
قوزِ کوچکِ پیشانی هم.
آب اما، تا صبح به تقلا..
آبِ  کدرِ سرخ
کدرِ سبز
کدرِ نیلی
قهوه‌ای
مجنتا
بنفش...

آفتاب که زد،
پیشانیِ راستِ جانور،  پرنده‌ی سنگ بود.
آزفنداک : پیشانیِ چپ‌‌‌اش




Saturday 7 February 2015

" آ "




" آ " هوای مرطوبِ خودش را داشت
جزیره ای چوبی
تابیده
میانِ گِل و تلخآب
پشتِ شیشه های لب‌پَر
پشتِ کاج
- که  تا تهِ آسمان تنها تر-
میوهاش هوا
خارَکِ  دیوانه
ابرک های مجعولِ  آبی-بنفش
 حباب‌های  مرگ‌ِ
" آ "یِ
 کوتاه





برای آترا

Wednesday 4 February 2015

باغِ زیتون





کم‌کم زیاد می‌شدیم
بوته ها و بوته ها و برگ‌های کیسه‌ای مان
ما
   که گوشت‌هامان زیتون..
چه بوی زُهمی بود پس؟
چه بویی..
                        - پشه ها-
چه بویی..
هاه.. اینجایی پس ؟
هیکلِ موذیِ دودناک
گرگینِ من!
کِز خوردی آخر
زیبای عجیب

باغِ زیتون‌ام..

.

زمستان
هیکلِ دود اش را آهسته  می‌تکانَد
دستِ کرخت‌اش زیرِ ژاکت 
نانِ پنهان
- لمس-
خیال‌اش آرام
چه نکبتی‌ست بهمن
رقصِ پشه‌های بلور اش..
جانِ بی‌جانِ آفتاب : کمانچه‌ی مویانِ عزاست
زیتون‌های گوشتیِ بهمن ماه،
 طعم‌ شان
همه حلواست.


گربه‌ی پیر خود را ناپدید کرده
رفته ،
توله-پرنده‌ بزاید 
که سی ساله ‌شود امسال.
نمی‌فهمی حلوا.. بس گرمی و شیرین
حلوا!
دهانِ بازِ تشنه گلایول نمی‌خواهد
سرد اش است
غر نمی‌زند..
از سرماست،
که ناپدید می‌شود به نورِ زرد
با پشم‌های چسب‌ناک اش
زرد-دودِ شهر.
رنگ‌ َش حلواست
که بر‌می‌گردد..
پاهاش می‌لرزد و
قرقاول
هزار هزار،،
پر می‌زنند..
لِنگ‌های لاغرِ لُخت شان هوا
قُل قُل می‌کنند
انگار نه انگار که گربه‌َک یخ زده
کبود شده شهر
             -غبارِ بنفش اش-
زیرِ آفتابِ کُند
باغِ زیتون
گرم ُ
آ هسته

می‌سوزد
می‌سوزد