اتاقی بی در
بی پنجره ، بی سقف و کف
تگرگی از نام،
آن سوی هفت دیوارِ کُرکیِ بنفش
-پشتِ آن پنجره که تورِ سپیدِ چرک-مُرد داشت-
همه مذاب بود دلِ شمع
پشتِ دیواره ی نور و قرار
آن نازکای رام
استخواناش آب میشد
میگداخت..
"بوی اش را میشناختم
تلخان،
که میرسید..
بوی آفتابخورده اش،
به تاولِ سپیدارها
و خشخشِ برگهای بلازده
زیرِ پنجههاش.
کندوی بالدارش بودم
عسلِ پُر نیش
میلیسید و در آب میپرید"
-بوی زهر و آب -
هی ،، تموز!
ماه موحش!
بوی اش که پیچید،
یادم بیار:
الههی موجدارِ برگِ بو
خشکیده
بر دارِ چوبینِ شهریور.
درخت، بارِ مرگ میدهد
عقربی با گلهای سرخابیِ
خوابِ من
با گوجهها و قارچها و
گوشتِ پرورده اش
در شعله میشکفد
در شعله میشکفد
و نور و خاطره سیخ میکشد.
شاخهها را یادم بیار
که با هر پشکه
جیغکی میکشیدند و قهقهه
میزدند
و برای بادِ مشمئز،
دُم تکان میدادند.
بویش که پیچید
یادم بیار تموز
تا بمیرم از نو
و این بار، روی گوشِ چپ
بخوابانم
سری که بر زانوهایم جا مانده..
روی گوشِ زیباتر