Tuesday 26 March 2019

اگر فقیر نبودم





امروز آسمان عجیب‌ترین رنگ اش را به خود دید
آب‌های زرد
به غش‌غشِ خنده، کثافتِ شهر را ‌شستند
و من از حافظه پاک شدم
.

صبح: نام دستانِ شسته‌ی من است
نامِ ناخن‌های چیده و
موهای نبریده‌ام
وقتی روشن‌ترینِ خاک‌ها را در چشم‌هایم دارم
.

در چشم‌های من هر صبح زنی لال،
کوچه را سرازیر می‌شود
با نانی در دست
و تنِ نسترن اش..
آه اگر فقیر نبودم
اگر فقیر نبودم، دست اش را می‌فشردم
تک تک قدم‌هایش
و زمان را در ظرافت بال‌های پروانگی‌اش خشک می‌کردم
و اشک را
از خون اش


اگر فقیر نبودم
دستمالی سپید زیرِ سر می‌گذاشتم
دستمالی زیرِ دودِ آبیِ گوش‌هام،
لای دندان‌ها و
دردِ آرواره‌هایم
و صدای
خفه‌ اش را می‌بلعیدم
حریر سرخابیِ واژه هاش



طبل می‌کوبد
آب‌های زرد، گرمای تن‌ام را می‌خورند
و پرنده‌ای برایم می‌خواند
هبهبه‌ی پارگیِ گلوگاه اش

آه اگر فقیر نبودم
دف ات می‌شدم
با صدای ستبر و
شتکِ رقصانِ پاره‌هایم
وقتی اسفنجی زیرِ سر ام می‌گذاری
زیرِ خونِ روشنِ آبی





به میم*


No comments:

Post a Comment