امروز آسمان عجیبترین رنگ اش را به خود دید
آبهای زرد
به غشغشِ خنده، کثافتِ شهر را شستند
و من از حافظه پاک شدم.
صبح: نام دستانِ شستهی من است
نامِ ناخنهای چیده و
موهای نبریدهام
وقتی روشنترینِ خاکها را در چشمهایم دارم.
نامِ ناخنهای چیده و
موهای نبریدهام
وقتی روشنترینِ خاکها را در چشمهایم دارم.
در چشمهای من هر صبح زنی لال،
کوچه را سرازیر میشود
با نانی در دست
و تنِ نسترن اش..
آه اگر فقیر نبودم
اگر فقیر نبودم، دست اش را میفشردم
تک تک قدمهایش
و زمان را در ظرافت بالهای پروانگیاش خشک میکردم
و اشک را
از خون اش
اگر فقیر نبودم
دستمالی سپید زیرِ سر میگذاشتم
دستمالی زیرِ دودِ آبیِ گوشهام،
لای دندانها و
دردِ آروارههایم
و صدای خفه اش را میبلعیدم
حریر سرخابیِ واژه هاش
با نانی در دست
و تنِ نسترن اش..
آه اگر فقیر نبودم
اگر فقیر نبودم، دست اش را میفشردم
تک تک قدمهایش
و زمان را در ظرافت بالهای پروانگیاش خشک میکردم
و اشک را
از خون اش
اگر فقیر نبودم
دستمالی سپید زیرِ سر میگذاشتم
دستمالی زیرِ دودِ آبیِ گوشهام،
لای دندانها و
دردِ آروارههایم
و صدای خفه اش را میبلعیدم
حریر سرخابیِ واژه هاش
طبل میکوبد
آبهای زرد، گرمای تنام را میخورند
و پرندهای برایم میخواند
هبهبهی پارگیِ گلوگاه اش
آه اگر فقیر نبودم
آبهای زرد، گرمای تنام را میخورند
و پرندهای برایم میخواند
هبهبهی پارگیِ گلوگاه اش
آه اگر فقیر نبودم
دف ات میشدم
با صدای ستبر و
شتکِ رقصانِ پارههایم
با صدای ستبر و
شتکِ رقصانِ پارههایم
وقتی اسفنجی زیرِ سر ام میگذاری
زیرِ خونِ روشنِ آبی
به میم*
زیرِ خونِ روشنِ آبی
به میم*
No comments:
Post a Comment