Wednesday 3 April 2013

حمل نوشت




زبان ام سفید شده
پرتقال سرخِ  صبحانه
صبحانه ی یکِ   یکِ   نود و دو
.
.


حبه ها انگور نبودند
نمی بایست خوردشان
پیرزن فهمید
لای َم را که نگاه کرد با آن دایره ی تابناک
چشم های نخودی رنگ اش ریز شد
روشن تر
-
واه واه!
 نخوری شان..
و چیزی مالید به انبر
تکه ای که کنده بود برداشت
لای پاکت گذاشت
به دختره گفتم : واخ ! پس داد.. 
گفت الکل است، نترسی ها
گفتم: ها!


صبحِ یکِ یکِ نود و دو
سوزشِ حبه ها افتاد
خشکیده ها را کندم
تازه ها را مالیدم به پماد
از شکل شان نگفته ام؟
توت انگار
زیبا!
زیبا!

دو:
تراموا


من در مرخصی ام
دلم تراموا می خواهد
سوار شوم بروم سینما
شلوغ اگر باشد می ترکند حبه هام..
چه گندی!واه واه
پیاده می روم
سرِ راه
کوچه ی اداره مان
ماشین نویس بودم
 
تازه کار
رئیس که به صرافت زن گرفتن افتاد، منتقل شدم آزمایشگاه
شیفت شب
خرخرِ اروتیک لوله های شفاف
زردیِ رونده شان
هفت سال..
رئیس زنش را طلاق داد
برگشتم به ماشین ها
غریب شده بودند به این همه سال
پر از چراغ چراغ چراغ
آن همه نورِ دیوانه ، هول داشت
ترسیدم
چه کار می کردم با دست هام؟..
نخواستم شان

سوم :
توله ی سگ



حالا بهار شده
ببین چه نیشی دارند این مگس ها
پدر می گوید :عسل ات عقب ماشین جا ماند، توله سگ!
زنبورند این ها
و ریش دوروزه اش فرو می رود به گونه هام، وقتی می بوسد
من فکر می کنم چند وقت است صدایش نکرده ام  "بابا"
"
با - با"
 
این روزها خوشبخت ام،
 "بابا!"
مردی پیدا کرده ام که هیچ شبیه ات نیست
- 
سوای ته ریش هاش -
یادش که می افتم،
دلم 
ناقوسی دیوانه
که می کوبد..
آب می شود پاهام...
بابا! تا به حال آب شده پاهایت جز برای اسکناس؟
یادم هست..
دست هام جر خورده بود به شیشه
 وآب بود که می ریخت از دماغ و چشم هات
پشت اتاق.
چشم داشتی آن وقت ها؟
یادم کجاست..و می گویم: ثلام بابا
و می گویی: سلام باباجان
وچشم ات که چاقِ عینک شده بالا نمی آید از کتاب
- 
گوشی را می دهی ماما..
-
زبان ات این طوره چرا ؟
-
از پوزه بند هاست
-
ها.


چهار :
ماچه خر



دمپایی هام کجاثت؟
-مستراح..   گِل داشت.
زبانتان این طور شد چرا؟ چیزی افتاد دهن تان؟

- پوزه بند.  برای بلیچ کردنِ دندان هاست
"و خم شد به پستان های گنده اش ، دستمال را به تشت چلاند:"
-
ها! دردت نمی شه؟
(چرا شمعی که دزدیدی و چپاندی لای مشک هات پایین نمی افتد؟
ماچه خر!)

گاهی می شود،، صبح ها.
-
ها...  خو درش بیار.
واه واه
 واه
چه آبی! انگار اسهال
با چی چی راه میری به کف پوش ها؟؟
پاهام.
ها.

پنجم ششم هفتم : مستراح


مستراح خون داشت
بعد از سه روز که برگشتم خانه،

 بوی زهم اش پیچیده بود به راهروها
گفتم از آشغال ها باشد
کپک های یخچال
لباس هام
ملحفه ها

کاسه خون داده بود اما
یادم بود که نیمه شب صداش پیچیده بود به سیم ها
تا گوشم
کند شد نفس هام
و چند دقیقه بعد یکی در زد : آژانس
پیتزای نیم خورده  و فیلم نیم دیده جا ماند به کاناپه
لباس ها و آشغال ها هم
یادم به خون ِ کاسه نیست اما
چه رنگی..چه بویی.. واه!
چه جشن و سروری به راه  برای مگس ها
تا هفت، که برگشتم
سیفون کشیدم
مایع آبی را پاشیدم در و دیوار
کاسه ها
تن ام حتی
و دو روز خوابیدم
دهم
من از این زن می ترسم


زن چاق شده..
ران های گوشتی اش را لوشن ِ کاکائویی می مالد
و خواب می رود به آفتاب
تند می خورد
زیاد
- می ترساند ام..-


نشسته به کاسه ی آبی رنگ مستراح و مسواک می زند
 من فکر می کنم به رگه های زرد- قهوه ای ش
چای می خورد
دوش می گیرد
زنگ می زند
قیمه می پزد
تلفن را قطع می کند و
سیفون می کشم
و باز نشسته به کاسه ی توالت آبی رنگ ام
چشم هام را می کشد
ریزشان می کند
درشت تر
سیاه تر
اریب تر
گود تر
قرمزیِ لب ها را  می مالیم به هم
دندان ها را چک می کنم
همان جا می شورم
می خوابم اش

بیدار که باشم
خم می شوم به چینِ شکم
روی کاسه
نگاه به پنجه ها
پنجه ها هم  مرا
 تمامِ روز
 / شب

یازده
پاها.
 | |

می شود تمامِ روز نگاه شان کرد
روی کاسه ، خم شد به چینِ شکم
نگاه شان کرد
پنجه های معوج
و انگشت شست
که کمی پریده از لاک اش
همیشه چیزی برای شگفت کردن ت دارند
پینه ای، سمی، قوزی
شیره ی گرمِ تاولی، یا پوستی جدا

نفس هایی که تنگ می شود
و خونی که به مغز
کلفتِ ناخن ها

از پا در آمده ام.
از پاهایم،،
درآمده ام.



دوازده : احشا

راه که می رود
غذا که می پزد
خیس که می شود
ران های چاق اش را که لوشنِ کاکائو می مالد
تمام روز که زیرِ آفتاب  می خوابد
لب می گیرد و عطرهای شیرین می زند
جنون ِ داغِ  ماهیچه های تنبل اش
و آن شکمِ گوشتی
که آب می سازد
.
نگاهش می کنم
غذایش می دهم و باز نگاه
که می جود
حواس که ندارد تندتر
می خوابانم ش

 دلم می خواهد احشایش را بپاشم



سیزده :
پنیرک

دیم پنیرک ها را دم کرد به آب
فروخت به آدم ها
من آن گوشه رنگ می زدم و می ترسید پاهام
به من هم چای سه طبقه داد
بعد بال کباب کردیم
به بوم
چای ساختیم
فیلم دیدیم
دیم نبود
مادر انگار
می گفت منچ بازی کنیم
گفتم بخواب
گفت بخواب،،
بعد بیدارت می کنم که چای بنوشی
و خواباندم...
توی خواب پدر بود که فال می گرفت هی
کافکا می خواند
و توی آشپزخانه دنبال خوراکی می گشت گهگاه
علیرضا تب داشت
تکست دادم  آدام
نرو فرودگاه
پایینِ خونه زن ها جنب و جوش می کنند و مردها آروغ می زنند
بساط کرده اند کنار کانال
کسی گونه ی پسربچه را گاز گرفته
ریشِ حناییِ چند روزه اش
جای دندان هاش..
می لرزد شانه هام

چیزی نمانده از سیزده
بیست و سه و سی و پنج دقیقه
می پرم از خواب، با صداش
خنک، روی سینه ام،
تا بغض..

صداش می ریزد و
دلم ،

ناقوسی دیوانه
که می کوبد..
قرصی آب می شود
 
- در دهانم -
زبان از خوشی می جهد..

زنی
گل های دامن اش آبی
ریواس می چیند

به ملافه ها