Friday 24 October 2014

* غلتید پرتقال



شکوفه کرده درخت:
پولکی و زنگوله
خشکه های رنگ رنگ
کِل می کشد پاییز
دامن پلیسه می رقصد..
پولک پولک :
خونِ نارنجی ش می چکد از ایوان.
می پشکد،
 به گردنِ پوپک اش
..
جوراب های شیشه ات را از کجا می خری؟
زیبای بد پیله!
ستمِ خنجرِ خنده ات
آذرخشِ شوخ گن!


بوی باران می دهد  بهارخواب
پاهایش را جمع کرده
سوپ می خورد و
ریز ریز می گرید...

سنبله ی کم دلِ صبح که می لغزد به شانه اش..



به ش.الف

*


Wednesday 8 October 2014

ستاره های دارچینی



"ما را خواهری کوچک است که پستان ندارد. به جهت خواهر خود در روزی که او را خواستگاری کنند، چه بکنیم؟
اگر دیوار می بود، بر او برج نقره ای بنا میکردیم؛ و اگر دروازه  می بود، او را به تخته های سرو آزاد می پوشانیدیم. "
(غزل غزل های سلیمان/ باب هشتم)



برای مادرم

- زنِ نگران -






خاسته!
با دست و پای لخمِ بلور
دهانی که هوا
حا - می مکیده
بالا بلند
میانِ شاخه های خنک
سیاه توتِ رسیده ی چشم هاش
دست های ترسیده ی استخوانی اش
خال خالِ تب
آب دار
شکفته ی زیرِ بغل 
بالای ران
تب گوشت
حاه
هایِ هفتم
آن طور که نگاه کنی و کبود بپاشد..
وه که بوی خون
بوی حنجره ی آدم :
-خ-
سرخابی


خنکای مهر روی شانه هام
شاخه هایم را می خشکاند
                                            - تمام روز می گریستم نعنا-

وحشتی سرخ که تقلایش همان اغواست
زیبای قسی :
آسمانِ سفاک.

دست هایم خشکیده
زبان هم
 زبانِ عضو
تکه چوبی ست در دهان َم
سق م را می ترکاند خراشه های آب دار
براده های عبوس
 زیر پوست م
وقت لیسیدنِ مویه و دشنام
وقتِ تاریکِ فاصله
میان ِ دو رفتن
و فردا..
فردا دوباره پاییزست؟
- نمی فهمند دست هام-
نمی رسند چرا؟
درخت درخت درخت که استخوان می سازد
                                                                 -آخوندکِ افلیج،
                                                                      کنج را آنِ خود کرده
-
یا کور شدم و خیال می بافند چشم هام؟
لال بازی و شاخک 
زنی جیغ می شود
مردی  زبان ش را خورده
زبانِ عضو
آن که می لیسد
نه همه اش را.. بخش هایی مانده
انتها که تلخ ش کند
وسط، و کناره ها
که شور بماند و ترش
مرد، نوکِ زبان ش را خورده..
 می لیسد و
تلخ-آبِ بزاق ش بغض می شود
سودنِ براده هاش:
تب خال


من که شیرینی ساختن نمی دانستم نعنا.. تا جمعه روزی که دامن سبزرنگ و شولای گل دارَش را پوشیدم،روانه ی خانه ی مادری
 از سیم ها صدایم را فرستادم :
" وردنه داری؟ "
جواب َش لبخند داشت.

خنکای مهرماه است که پاهایم می لرزد.. از نرفتن.    - چند وقت شد بی حرکت مانده ساق هام؟-
 
پرنده ی روی شانه ام، روی لبخندم، حدقه هام.. پودرِ قند می خواستم و آرد.
خودم را سوارِ تاکسی ها
پنجه هایم سرد
می دویدم...

دستت چه شده؟ - به همان نگاهِ اولِ بعدِ بوسه دستگیر ام کرد زنِ نگران -  چشم هاش غرید و، خشکیدم به درگاه .. گفتم لیستِ کوچک  برید انگشت را ؛ جداش که می کردم از دفترک. اشاره ام به قطره های کمرنگ  ، فاصله ی وانیل و پودرِ قند.
"- آن یکی را گفتم.. آن کهنه ترِ مچ "
پنهانی نبود. توله اش بودم.. پاره اش...
  -چشم هام رفت،، صدا هم
.. - 
" خواستم سرم روی زانوهاش،  زار بزنم که کابوس م شده ماما! برگشته.. می بینم اش... و در خواب خودکشی می کنم  . با قیچیِ ابروهایم، لبه ی تیزِ اپلیکاتور و شارژر و شانه و خطِ چشم و سوهان ناخن هام .  تیزی ها را پنهان کرده ام.. کلیدش دستِ دیم. رضا اما نمی فهمد . توی خواب، اتاقِ تاریکِ کناری نشسته و تیغِ کند است که می مالد به رگ...
اشک م : عرقِ شقیقه اش که می چکد.
ما توی هال ؛ روی فرشِ قرمزِ لاکیِ مادربزرگ نشسته ایم که طرح محراب داشت ، خانه ی کلنگیِ خیابان فرجام ، آجیل می خوریم و می خندیم، گپ افتاده،، و گوشه ی چشم هامان سیاه ست..  بوی خونِ فرش.. خونِ محرابِ  فرش.. و نمی خواهد، نمی خواهد بمیرد ،ماما ! نمی خواهد.. از چشم هاش می بویم، شانه های مردانه اش که می لرزد..
 دیگر شانه های پُرِ هیچ مردی اشتباه َم نمی اندازد.- سایه اش را با خودش برده؟
-  تمام مردها شبیه ش بودند اول.. روزهای کوله و خواب های سنگین  و جعبه رنگ. به همه شان گفتم. شبیه تر می شدند وقتی می گفتم.. تهوع ام می دادند...
حالا برگشته. که کابوس باشد.  رگِ کُند اش.. که صبحِ ملافه هایم را خون کند، نوکِ تیزِ مثلث .."

صدا رفته بود
نداشتم 
علف باشد انگار
لب هام می لرزید..
آهسته موییدم :  وردنه داریم ماما؟
یادم بده، ستاره های دارچینی ..
- و آب می ریخت از دماغ و چشم هام -
دست اش لای موهای چیده ام :
باید زودتر یادت می دادم..






لاک زده رضا
و جایی میانِ ناخن و لایه ی رنگ 
 -آنجا که گوشت می چسبد
 مرگ، ساردین می خورد.
جاهایی ش ریخته
تکه های صورتی پیدایند..
می بندم پنجره را
آسمانِ باردار،
آب می ریزد.
و چهره ی اسکلت در خود می موید..


-سرخـ آبی-
ترس ناک ترینِ رنگ هاست






"من دیوار هستم و پستانهایم مثل برجها است."
(غزل غزل های سلیمان)