Monday 8 July 2013

سورِ کف



 گاو  "

تکیده و زیبا شده است 

بر چمنزارِ تابستانی.."


بون چو
برگردان احمد شاملو




پنج شنبه
سیزده  تیرماه
 هزار سیصد و نود و دو و فردای جمعه اش




پشت پنجره
جنونِ تیره گی
مرگ می بارد از
 شنجرفِ شامگاه
شب های سرفه و
صبح های غثیان

"برای فا"




 
ایوان ندارم.  چهار دیوار . سه قفل... سقفی که بر سرم آوار.
شب ها، سرفه دارد سرو. تمام روز شیره ی گرم ِ کسالت چرخیده به آوندهاش. زل.. زل.. کثافت آسمان. کثافت خاک. این شیشه ها که فکر ِ بادهای خنکِ آن سوشان هوش از سر
می برد.  آدم هاشان.. بوی پلو
 
- کلاغ های پیر جز مرده خواری چه می دانند؟  جز ریدن و هوار؟.. هر دوپا یک انسان است. هر انسان دو روده.
طویل..
سرو ، می جنبد
تخم های خسته.. هزیلانه می نوشند شبِ کوتاه را
تکان
تکان
شبِ سیاه
سیاه  برگ ها
سیاه  باد
سیاه ،، می بارد
زنجره 
زجرِ ماه
سرو             می گرید
تکانِ شانه هاش
فاخته ای
سقوط می کند خوابِ آتش را
تا سردِ خاک

خاکِ جان پناه
.
.
.
به من گفته بودند آن جانور را بترس. دو پای بلند دارد. دو دست . به یکی کیسه ، دیگری اغوا. بچه خرده ها را می ریزد به کیسه؛ می برد.. نا کجا
شب که شد ؛ لیس می زند کف پایشان را. چنان می خنداند شان که کف بریزد از دهان و گوش و گلو.. دماغ شان... می خورد کف ها را. کف، خوراک ش است. جفت اش. افیون اش.
 بعد تن ها را می دوزد. می بندد. از هراسِ روزِ مباد!
 پر می کند ؛ با همان دست های اغوا..
 
برجِ انبار،  بلند است. سیزده ، و حتا بیش تر.. خراش می خورد آسمان به شاخ هاش.
آسمان خراش..
"سلسله"
چه  ترس ناک واژه ای
غلیظِ بزاق اش.. پاهایت را. دست هات.  دستت چسبِ پای یکی ، پایت چسبِ دستِ دیگری
زن جیر
.
جیرجیرک ، می خواند
زنی در من تخم می گذارد
صداش..
صدای باد

جـ  ،  جمعه است.

جنون ِ سور

No comments:

Post a Comment