Monday 2 December 2013

هفت


پاهای همه شان ژامبون است
دست هاشان
آن رهگذرها
ژامبون های هفتاد و پنج درصد
چشمهای ماتی که دودو می زند  به ساعت
ساعتِ کلاغ
هفت

بوی گندِ تخم مرغ خانه را برداشته
همبرگرِ خشکیده به سیاهیِ شومینه
صبحِ پفک و عرق
خمیازه های تخمیر
شقیقه ات را خراش می دهم
لیس می زنم خواب ات را
نازَت می دهم
دارم صدات می زنم
اسب!
" خواب داری.."


هفت یعنی کلاغ ها می جنبند 
علف ها
تاکسی ها
برگ ها
سیم ها
چروک ها
پشتِ شانه ام
نفس هاش می گوید
دنـ دا نه  دنـ دا نه
می خندند زنبورها
ناز می دهند
نیش می کشند
اخم می کنند
شانه می سوزد
می جهد از صدای کلاغ ها
خودش را بالا می اندازد
خودش را جمع می کند
خودش را می بوسد
 
نیش بیرون می کشد و
زهر می مکد

منقار فرو می کند به کتف
زهر- خون که می جوشد
شانه می لرزد


هفتِ لعنتی

No comments:

Post a Comment