چله شکسته..
آفتابِ سرد ، نشسته بر
شاخِ بریدهی سرطان.
من چایِ سفید مینوشم ؛
و برای دخترم لیف میبافم.
رگی بر شقیقه
مورچهای روی کتف اش..
- سالها راه میرود -
شبیهِ آفتابی که پهنِ
روزی زمستانی شود
شبیهِ اسفندِ پیر
دخترِ علف ام
با خونِ سرخابیِ تابِ
موهاش
دورِ کوچکترین انگشتِ
بریده..
برایش شال میبافم
برای پرندهی گمشدهی
گلوگاه اش،
که می تپد..
برکه یخ زده
آن سوی شیشه ی نازکِ آب
دخترکم مثلِ نور میبارد
به خنده
و دست هایش را تکان می دهد.
و دست هایش را تکان می دهد.
- برایش جوراب...-
نشت میکند سرخابی
روی برف
طناب میبافم.
No comments:
Post a Comment