Monday 21 October 2013

صفورا





زن ام ایستاده آن جا

شادی گمشده ی من!
به ظرف ها می ماسد
خاکِ تق تقِ پاشنه هایی که پارکت را ضف می زند
شیشه می لرزد..
زانو م ...

مه / دود

خانه را گرفته
چیزی را جا به جا می کند
می خواهد بالا بیاید،،
می خواهد بالا بیاورم،،
خش خشِ گلدان نمی گذارد.
و یک بطری آب را یک نفس سر می کشد

ساعت ام را کوک می کند
می بوسد..
لنگه ی جوراب و شورت ش را پیدا می کند
کت می پوشد
زیپِ همیشه بازِ کیف ش
چه دیر است..
بالا می آورم :
سه لیوان آب جو
چهار گردنِ سرخ شده ی مرغ
با پنیرِ آبی

شب اول خیس کردم از ترس ملافه را
شب دوم
شب چندم
قدِ بلندش که قابِ در را پر کرد
دست هاش،
دو سوی چارچوب
رِنگ گرفته بود پنجه ی دست چپ
اسبی  یورتمه می رفت به موج انگشت ها
نورِ ارغوانیِ چشم هاش
نرم و زهرناک
تن اش
مار، مار ، مار
گردن می خورد
گردن می بلعد

پهلو درد ات خوب نشده؟
شکم..چشم هات...؟؟
گردن ات ، که رگ می زند از درد

دوست داری دکتربازی را؟
مریض ام؟
مریضی؟
مریض..

مریض تو نیستم اما
انگار به این گل های فلفل حساسیت داشته باشی
تب داری؟
چه می لرزی به بازوهام..

زن ام ایستاده آن جا

شادی گمشده ی من!
دست کش های زرد اش تا به تا پرت شده اند به آب کش

کفِ خشکیده شان
صبور...
خوابیده  
زن ام، 
دهان اش  بوی کهنه گی می دهد
و لبخندی جاودانه
گوشه هایش را جر داده است.
می شورد
می شوراند
می شوید
کفِ زرد رنگِ دهان ش که پس داده گوشه ی لب ها
اسم ش صفورا ست

از این  سوراخ نفس می کشد

جر اش بده
به به ، چه تورم سفیدی!
و به حال خودم بگذار
کاش بخوابد
..
بخوابم..
پنجه نکشد
به خوابم.

خوب می شورد
خواب می شورم
می شورم ام
صفورا

No comments:

Post a Comment