کمکم زیاد میشدیم
بوته ها و بوته ها و برگهای کیسهای
مان
ما
که گوشتهامان زیتون..
چه بوی زُهمی بود پس؟
چه بویی..
- پشه ها-
چه بویی..
هاه.. اینجایی پس ؟
هیکلِ موذیِ دودناک
گرگینِ من!
کِز خوردی آخر
زیبای عجیب
باغِ زیتونام..
.
زمستان
هیکلِ دود اش را آهسته میتکانَد
دستِ کرختاش زیرِ ژاکت
نانِ پنهان
- لمس-
خیالاش آرام
چه نکبتیست بهمن
رقصِ پشههای بلور اش..
جانِ بیجانِ آفتاب : کمانچهی
مویانِ عزاست
زیتونهای گوشتیِ بهمن ماه،
طعم شان
همه حلواست.
گربهی پیر خود را ناپدید کرده
رفته ،
توله-پرنده بزاید
که سی ساله شود امسال.
نمیفهمی حلوا.. بس گرمی و شیرین
حلوا!
دهانِ بازِ تشنه گلایول نمیخواهد
سرد اش است
غر نمیزند..
از سرماست،
که ناپدید میشود به نورِ زرد
با پشمهای چسبناک اش
زرد-دودِ شهر.
رنگ َش حلواست
که برمیگردد..
پاهاش میلرزد و
قرقاول
هزار هزار،،
پر میزنند..
لِنگهای لاغرِ لُخت شان هوا
قُل قُل میکنند
انگار نه انگار که گربهَک یخ زده
کبود شده شهر
-غبارِ بنفش اش-
-غبارِ بنفش اش-
زیرِ آفتابِ کُند
باغِ زیتون
گرم ُ
آ هسته
میسوزد
میسوزد
No comments:
Post a Comment