Monday 20 April 2015

ساعتِ دل‌پیچه




درخت
زبانِ زبرِ حیوان است.
سکوت اش : مشامِ دایره‌ی جانور
که دورش می‌چرخد و
 می‌شاشد..
شاخه‌های هرز اش اما 
قرارِ پرنده‌ها‌ی آواره‌‌ اند
نا-لانه‌ ی چوزه‌های گرسنه‌ی  پار و چهچهه
آن میوه‌های کُرکیِ سوخته،
با دهان‌های کوچکِ کِرم‌خواه شان




لثه‌هایم ارغوان است 
جوانه‌ای به شاخه‌ی نداشته
تا گیاهِ  نیلیِ رگ‌ بترکد و
عشق،  در پوسته‌ی پفکی‌‌ِ بی عین اش
شق شود.
پرنده‌ی توی شیشه
پرنده‌ی سرگردانِ کوکب های بنفشِ قیلوله و
کپک‌های کبودِ سهر
زیرِ بال‌هایش دو عمارتِ گوشتیِ پنج پَر درآورده
-زمخت-
شبیهِ دست‌های پدر
وقتی کال-ریز ها را جمع می‌کرد
برای دخترش
یکی از دخترهاش- همان که آبِ دهان اش  می‌رفت
و تمام روز، خوابیده بر سمباده‌ی چوبی ش
 - که
 بوی ساج داشت -
با لاشه‌ی جوجه-پرنده‌های هبوط
 بازی می‌ساخت..
تا عصر، دست‌های زمخت آب بپاشند
به سنگ ها و حشره‌ها و     میوه های سوخته‌
و فواره‌ی خون و کف،
بوی آجرهای نارنجی و درختِ بی‌ریشه را درآورد..
بوی خیسِ گل‌های مروارید




خواب دیده‌ام؛        خوابِ درخت
دل‌پیچه اش..

رعنا لباسِ مرا ‌پوشیده بود
گشاد به نزاریِ تنِ شبق اش
 می افتاد..
کبودِ سرما
گفتم : چه مطبوعی.. مرغِ مینا!
دست هاش باریک و انوک 
ناخن‌ جویده
-  دندان دارند مگر پرنده‌ها؟
و بازوی لیزِ رویا
بینِ خارهای استخوانیِ لثه‌اش
ساعت‌ام شد.





No comments:

Post a Comment