درخت
زبانِ زبرِ حیوان است.
سکوت اش : مشامِ دایرهی
جانور
که دورش میچرخد و
میشاشد..
شاخههای هرز اش اما
قرارِ پرندههای آواره
اند
نا-لانه ی چوزههای
گرسنهی پار و چهچهه
آن میوههای کُرکیِ
سوخته،
با دهانهای کوچکِ کِرمخواه
شان
لثههایم ارغوان است
جوانهای به شاخهی
نداشته
تا گیاهِ نیلیِ رگ بترکد و
عشق، در پوستهی پفکیِ بی عین اش
شق شود.
پرندهی توی شیشه
پرندهی توی شیشه
پرندهی سرگردانِ کوکب
های بنفشِ قیلوله و
کپکهای کبودِ سهر
زیرِ بالهایش دو عمارتِ
گوشتیِ پنج پَر درآورده
-زمخت-
شبیهِ دستهای پدر
وقتی کال-ریز ها را جمع
میکرد
برای دخترش
- یکی از دخترهاش- همان که
آبِ دهان اش میرفت
و تمام روز، خوابیده بر
سمبادهی چوبی ش
- که بوی ساج داشت -
- که بوی ساج داشت -
با لاشهی جوجه-پرندههای
هبوط
بازی میساخت..
تا عصر، دستهای زمخت آب بپاشند
تا عصر، دستهای زمخت آب بپاشند
به سنگ ها و حشرهها و میوه های سوخته
و فوارهی خون و کف،
بوی آجرهای نارنجی و
درختِ بیریشه را درآورد..
بوی خیسِ گلهای مروارید
خواب دیدهام؛ خوابِ درخت
دلپیچه اش..
رعنا لباسِ مرا پوشیده بود
دلپیچه اش..
رعنا لباسِ مرا پوشیده بود
گشاد به نزاریِ تنِ شبق
اش
می افتاد..
کبودِ سرما
گفتم : چه مطبوعی.. مرغِ
مینا!
دست هاش باریک و انوک
ناخن جویده
- دندان دارند مگر پرندهها؟
- دندان دارند مگر پرندهها؟
و بازوی لیزِ رویا
بینِ خارهای استخوانیِ
لثهاش
ساعتام شد.
No comments:
Post a Comment