Wednesday 1 May 2013

استسقاء




خوابِ من
 
زن بود
 پریده رنگ مثل صبح
وزشی ، برهنه
    بی گاه
من بوی گیاهی پوست تو را به خواب نمی دیدم حتی
شبِ خشِ صدات
و این وهمِ بنفش
که ببلعد ام
تمام


   به / برای   آدام
        (ع. ر)



لب

استخوان
دو بال

و پوستی که بوی تو را داشته باشد

پوستی که تو را داشته باشد

تسمه از چوب رها شده
رسم می کنند  ستاره ها تنم را
 
به فلک


لب
استخوان
دو چشم
سوزی که می درَدم
لذتِ تب


خواب رفته
قرارِ من!
انحنای نرمِ گونه اش
انحنای نرمه ی گوش هاش
گندم
گندم
شانه هاش
 بوی خوابِ گردن اش
آرامِ نفس هاش..

تن ام

گرمای مرطوبِ خونی گرم
بوته های وحشیِ پیچان : ساق هام
می سُرم به ران هاش
دردی رونده..
پوست اش ، 
می مکد  لرزِ مرطوب م را
آغوشش
ژرفا


مه
تمام شهر را گرفته
تمامِ کوچه ها
شام گاه
شیره ی سفیدِ خشخاش
زنجره
خون و خنجر و
  
بیتوته
می سوزد/می سوزاند چشم هاش
می درد و
می لیسد..
پناه


زیرِ نارون ها
پرنده ای
باژگون..
لب
استخوان
دو بال



می جهد شقیقه هاش

No comments:

Post a Comment